۱۳۹۳ خرداد ۲۴, شنبه

گمان کنم ز وصل انتظار می جوشد



گمــان کنــم ز وصل انتظار می جوشد
در این دیـار عــــدم رنج یار می جوشد
تمام خون جـــگر ریختــــــــم بدامن دل
به دشت و دامنه ها لاله زار می جوشد
ملول گشتـــم از این جمـع فتنــــه و آزار
نفس ز سینه ی من سوگــوار می جوشد
خــدا بگوی به بـــِردی نمی گــزارندت
ز قــــــــوم جاهل اینجا شرار می جوشد
نباشد هیـــچ ز انصـــاف و آدمیت بوی
تو گویی زهــر، ز دندان مار می جوشد
خدا خودش گـــــــره از کــــار ما بکشاید
وگرنـــه هر ستم از بی وقار می جوشد
نگشتــم از در امیـــــــد هیچگـــاه نومید
اگــــر بلا ز یمین و یســـــار می جوشد
ز بعد مرگ من هرگز نگردی سرگردان
به هـر کجا روی از من مزار می جوشد
دگر ز فقـــــر و غنــا من چرا شوم نالان
ز بهر یک طلب من هــــزار می جوشد
نگــردد هیـچ به محمود مدعـــــی غالب
که لطف خالق کـُل ســایه دار می جوشد
———–
پنجشنبه اول حوت ۱۳۹۲ هجری خورشیدی
که برابر می شود به ۲۱ فبروری ۲۰۱۴ میلادی
سرودم
احمد محمود امپراطور

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر