شود ببـاغــی تو من نـاله ی شبـــانه کنم؟
بروی تو نـگه ای گــــرم و عاشقانه کنم؟
چو عنــدلیب مهــــاجر بخـود پنــــاهم ده
به ســـــــرو نـاز چمنـــزارت آشیانه کنم
مران ز خویش که از هر که دردمند ترم
وگرنه زاری و، عـذر و دوصد بهانه کنم
به بودن تو مرا هـر چه است وفق مُرام
بمـان کنــــار تو من عیش جاویدانه کنم
من از طنین تپش هــــای قلب ات آگاهم
چــه می شود که به تـو راز دلبرانه کنم
اگـــــر چه منتظرم لیــــک ناامیـــــد نییم
تسلـی دل خــــود را بــه آب و دانـه کنم
نــکرد اثر به دلت واژه هـای نغز و بلند
دگر سخن به ره و، رســــم عامیانه کنم
ز خودنمای و، بی اعتنــای خسته شدم
بگو؟ چگونه من اصــرار عاجزانه کنم
بیا و قلب مـــــرا مُلک خویشتن بشمار
که من سپــاس تو، تا حــد بیکرانه کنم
روا مدار به محمود هرچه خواست دلت
که جرم هر گنـــه ات قصه و فسانه کنم
—————
دوشنبه ۱۶ جدی ۱۳۹۲ هجری خورشیدی
که برابر میشود به ۰۶ جنوری ۲۰۱۴ میلادی
ســـــــــــــــــرودم
احمد محمود امپراطور
دوشنبه ۱۶ جدی ۱۳۹۲ هجری خورشیدی
که برابر میشود به ۰۶ جنوری ۲۰۱۴ میلادی
ســـــــــــــــــرودم
احمد محمود امپراطور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر