آرزومندم روزی
در کوچهای خلوت و آرام
زیر سایه درختان پاییزی
در مسیری که باغچههای پر از عطر خاک نمزدهاش
آرامش دل و روان را به جان میسپارد
قدم بردارم.
باغچههایی که برگهای ملونش
در دل خود داستانهای ناتمام فراق
و دردهای گذشته را به دوش میکشد
و بادهای نرم و وقفهای
نغمههای پنهانی از عشق را
در سکوت آن کوچه میخوانند.
همان کوچهای که انتهایش
به جنگلی از خیال و شیدایی میرسد
جایی که دریاچههایی پر از ماهیان رنگین دارد
و قوهای زیبای عشق
با منظرهای دلنشین
در دل آبها زمردین شناورند.
جایی که نور خورشید
از میان شاخههای درهم تنیده درختان نیمه عریان
گرمایی مهرآمیز و دلپذیر میافشاند.
در چنین لحظهای،
در چنین مکان زیبایی،
آرزو دارم که تو را بیابم.
زمانی که نگاهت در اعماق وجودم
شعلهور میشود و اندام بلورینت
تشنگی روحم را سیراب میکند.
در آن کوچه که هر برگ فرو افتادهاش
ضربانی از قلب بیقرارم است
دستت را بگیرم و در سکوت و آرامش
آن فضا متعالی،
به نوازش نسیمی که حلقههای گیسوانت را
پریشان میکند
و هر رشتهاش را به رشته جانم گره میزند
نزدیکتر شوم.
رایحه وجودت را استشمام کنم،
دستانم را به دور کمرت حلقه زنم
و نفسهایت که شبیه نغمهای در باد میرقصد
را به ذهنم میسپارم.
لالهای گوش و غبغب گلابگونت را
به لبانم آرام لمس میکنم.
به نگاهی رازآلودت خیره میشوم
و منشور عشق را در امواج احساس
قشنگی زنانگیت از بر میکنم.
لحظهای که در میان درختان،
دور از نگاه جهان،
گرمای تنت در آغوشم جاری میشود
و زمان، به احترام این عشق بیهمتا،
از حرکت باز میماند.
در آن لحظات ناب،
تمامی هستی به هم میآید
و هرآنچه که حقیقت عشق است
از دل دریای رغبت به گنجینه صدف آبدار
و زلال مروارید میریزد.
و بقا هستی به بهار دیگر
نجوای عاشقانه سر میدهد.
و من ایمان دارم
هر آرزویی که عشق، طلیعهدار آن باشد،
تحقق مییابد.
نویسنده:
احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator
پاییز ۱۴۰۳خورشیدی
#عاشقانه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر