۱۴۰۳ آذر ۲۴, شنبه

منشور عشق

 


آرزومندم روزی

در کوچه‌ای خلوت و آرام

زیر سایه‌ درختان پاییزی

در مسیری که باغچه‌های پر از عطر خاک نم‌زده‌اش

آرامش دل و روان را به جان می‌سپارد

قدم بردارم.


باغچه‌هایی که برگ‌های ملونش

در دل خود داستان‌های ناتمام فراق

و دردهای گذشته را به دوش می‌کشد

و بادهای نرم و وقفه‌ای

نغمه‌های پنهانی از عشق را

در سکوت آن کوچه می‌خوانند.


همان کوچه‌ای که انتهایش

به جنگلی از خیال و شیدایی می‌رسد

جایی که دریاچه‌هایی پر از ماهیان رنگین دارد

و قوهای زیبای عشق

با منظره‌ای دل‌نشین

در دل آب‌ها زمردین شناورند.


جایی که نور خورشید

از میان شاخه‌های درهم تنیده درختان نیمه‌ عریان

گرمایی مهرآمیز و دلپذیر می‌افشاند.


در چنین لحظه‌ای،

در چنین مکان زیبایی،

آرزو دارم که تو را بیابم.

زمانی که نگاهت در اعماق وجودم

شعله‌ور می‌شود و اندام بلورینت

تشنگی روحم را سیراب می‌کند.


در آن کوچه که هر برگ فرو افتاده‌اش

ضربانی از قلب بی‌قرارم است

دستت را بگیرم و در سکوت و آرامش

آن فضا متعالی،

به نوازش نسیمی که حلقه‌های گیسوانت را

پریشان می‌کند

و هر رشته‌اش را به رشته‌ جانم گره می‌زند

نزدیک‌تر شوم.


رایحه وجودت را استشمام کنم،

دستانم را به دور کمرت حلقه زنم

و نفس‌هایت که شبیه نغمه‌ای در باد می‌رقصد

را به ذهنم می‌سپارم.


لاله‌ای گوش و غبغب گلابگونت را

به لبانم آرام لمس می‌کنم.


به نگاهی رازآلودت خیره می‌شوم

و منشور عشق را در امواج احساس

قشنگی زنانگیت از بر می‌کنم.


لحظه‌ای که در میان درختان،

دور از نگاه جهان،

گرمای تنت در آغوشم جاری می‌شود

و زمان، به احترام این عشق بی‌همتا،

از حرکت باز می‌ماند.


در آن لحظات ناب،

تمامی هستی به هم می‌آید

و هرآنچه که حقیقت عشق است

از دل دریای رغبت به گنجینه صدف آب‌دار

و زلال مروارید می‌ریزد.


و بقا هستی به بهار دیگر

نجوای عاشقانه سر می‌دهد.


و من ایمان دارم

هر آرزویی که عشق، طلیعه‌دار آن باشد،

تحقق می‌یابد.

نویسنده: 

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator 

پاییز ۱۴۰۳خورشیدی 

#عاشقانه

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر