۱۴۰۳ دی ۹, یکشنبه

ای کاش خــوار و زار و پریشان نمی شدیم

 

مخمس:

ای کاش خــوار و زار و پریشان نمی شدیم

با رنج و غصـــه دست و گریبان نمی شدیم 

محتـــاج پیش هــــر خس و نادان نمی شدیم 

از آشنــــــــا و دوست گــــریزان نمی شدیم 

در انتهـــــای کوچـــه پشیمــــان نمی شدیم 

---------------------------------------

از جـــــور عشق اینهمه ســــوز و نوا نبود

از خون دیـــــده دامن هــــــر دل حنــا نبود 

درمــــــان نبـــود،  درد نبــــود و دوا نبـود

تشویشـــی از رسیـــــــدن روز جـــزا نبود

هرگــــز دچار تهمت و عصیان نمی شدیم

---------------------------------------

خلق خـــــدا ز بهـــــر خدا بــــودی مهربان

هر کس به هر کجا به خودش داشت آشیان

سر ها فـــرو نگشتــــی ز تهـــــدید امتحان 

از بهـــــــر کسب روزی نبودیم دوان دوان 

در زیــــــــر پای غول بیــــابان نمی شدیم

---------------------------------------

تا آشنـــــــا کنـــــــاره ز هــــــر آشنا گرفت

جای وفــــــا و همـدلی خوف و خطا گرفت 

اوقــــــــات شــــادی را فلک پر جفا گرفت

روزی کــــه نعمــت نفس مـــــا خدا گرفت

کو فرصتی که دیــده ای حیران نمی شدیم

---------------------------------------

هر ســـــــوُی بود سبــزه و گل در کنار ما 

پایـــــــان نداشـــت دوره ای فصل بهار ما 

بر کف ایــــــاغ داشت مـــه ی هوشیار ما 

تــــــا روزگــــــار بـــود همیـن روزگار ما

گـــــــر مـا موفـــق گپ شیـطان نمی شدیم

---------------------------------------

جام شـــــراب و مستی می در سبو چه شد

شــــان و شکوه و نیک ترین آرزو چه شد

 در ســاحل ادب سخن مــو به مــو چه شد

کسب نشـــــان و منـــــزلت و آبرو چه شد

بـــودن، اگـــــر منــــافق دوران نمی شدیم

---------------------------------------

یــــادش بخیـــــــر دوستی و دوره ای وفاق 

نالــــــه نبود و ســـــوز نبود از غـــم فراق 

رخنــــــه نـکرده بــــود به افکـــار ما نفاق

هـــر سوی میل شـــادی بود و گرم اشتیاق

آری اگــر شکستــــه و بی جان نمی شدیم

---------------------------------------

یک لحظه گـــر نبـودی به ما رحمت کریم

از بوی معــــــرفت نرســــــدی به ما شمیم

بــــاور بکن که حالت ما  می شـــدی وخیم

این عقل گــــر نمی بودی در مغـز ما مقیم

فرقی میـــــان اشتــــــر و انسان نمی شدیم

---------------------------------------

محمود در کلام تو هـــر نکته روشن است

اوراق گل ز لعــــل لبــت در شـگفتن است

طرز هـــــزار گفتــه ز فهمی  شنفتن است

این نفس زانی در بر ما سخت دشمن است

گـــر رو سیــــاهی پاس نمکدان نمی شدیم

---------------------------------------

شنبه 09 جدی 1396 آفتابی 

که برابر میشود به 30 دسامبر 2017 ترسایی

سرودم 

#احمد_محمود_امپراطور

سفر در گذر زمان: ده سال خاطره

 


《سفر در گذر زمان: ده سال خاطره 》


از سنین نه تا نزده سالگی (۱۳۷۱ تا ۱۳۸۱ خورشیدی)، 

در روستای کنگورچی، زادگاه اجدادیم، یکی از دل‌انگیزترین و شگرف‌ترین گوشه‌های دیارم در ولسوالی کشم ولایت بدخشان، زندگی کردم. 

این دیار که در دامنه کوه‌هایی جا گرفته بود که همچون دژهایی به آسمان می‌رسیدند، با درختانی انبوه و سرسبز که همچون دامن سبز رحمت خداوند بر دیارم سایه می‌افکندند،

 بهشتی کوچک بر دل زمین می‌ساخت. 

طبیعت زنده و ناب این منطقه با جویبارهای زلال و آب‌های شفاف که از میان سنگ‌ها جاری می‌شدند، همواره روح من را سیراب می‌کرد و در دل این آرامش و زیبایی بی‌پایان، طمأنینه‌ای عمیق و دلنشین نهفته بود.


این سرزمین نه تنها چشم‌ها را به خود جذب می‌کرد، بلکه در هر گوشه‌اش می‌توانستید لبخند طبیعت را احساس کنید،

 اما در پس این زیبایی‌ها، زندگی با سختی‌ها و تلخی‌های خود همراه بود که مرا به درک عمیق‌تری از درس‌های پنهان طبیعت می‌کشاند. 

زندگی در چنین دیاری، همچون بهار دل‌انگیز، ساده و بی‌دغدغه نمی‌گذشت.

 در کنار این همه زیبایی، مشکلاتی همچون دشواری دسترسی به منابع صحی، نارسایی‌های زیرساختی و محیطی که گاه بر این دیار سایه سنگین و سیاه می‌افکند، جزئی از حقیقت تلخ و گریز ناپذیر زندگی بودند.


اما در میان همین دشواری‌ها، به تدریج آموختم که اراده و عزم راسخ می‌تواند انسان را در برابر هر مشکل و چالش استوار و مقاوم نگه دارد. 

این‌جا بود که دریافتم ارزش واقعی زندگی نه در مادیات و آسایش‌های ظاهری، بلکه در سادگی زندگی و درک عمیق از آرامش درونی نهفته است.

 این درس‌ها نه تنها برای من به مثابه یک کودک، بلکه برای تمامی کسانی که در این دیار زندگی می‌کردند، به بخشی از فرهنگ و روحیه مشترک تبدیل شده بود.


در آن روزگار، کم‌کم با واقعیت‌های سخت زندگی روستایی سازگار شدم. 

مثلا: غذا خوردن بدون قاشق و پنجه، خوابیدن بر روی زمین بدون تختخواب، روشن کردن آتش در تنور و دیگدان، شستن بدن در جویبارهای زلال، در نبود حمام، آوردن هیزم از کوه‌های بلند، گِل تر کردن، سنگ کندن و انجام بسیاری از کارهای روزمره دیگر، جزئی از تجربه‌های سخت اما آموزنده‌ام گردید. 


در کنار این‌که مسیرهای طولانی پیاده‌روی به مکتب را پیمودم، مکاتبی که نه تنها فاقد میز و چوکی بودند، بلکه اتاق‌هایش به نام صنف درسی بود کلکین‌ و دروازه نداشت، در بهار بیشتر از آسمان خدا از سقفش آب سرازیر میشد، همه این‌ها به تجربه‌هایی سخت اما آموزنده تبدیل شدند که هنوز در خاطرم باقی است.


هرچند من از تبار خوانین و بزرگان ولسوالی کشم بودم و اجدادم تا پدرم نیز از نام‌آوران این سرزمین به شمار می‌رفتند.

اما هیچ امتیازی برای من وجود نداشت و هیچ استثنایی بر قواعد حاکم اعمال نمی‌شد.


بارکشی بر دوش مرکب، اسب‌سواری، کار در مزارع گندم، شالی و جواری، چرانیدن مواشی، شکار، ماهی‌گیری و دیگر کارهای دهقانی و باغداری، همگی بخش‌های جدایی‌ناپذیر از زندگی من در دیار کنگورچی بودند. 


همچنان پنج ساعت از شب را برای تامین امنیت اسلحه بر دست در باغ و حویلی به پاسداری و گشت‌زنی می‌پرداختم.


این کارها، که هرکدام با تلاش و سختی‌های خاص خود همراه بودند، به تدریج تجربیاتی گرانبها در ذهن من نقش بستند که به طور غیرمستقیم مرا برای رویارویی با چالش‌های آینده آماده می‌ساختند.


زندگی در آن دیار به من آموخت که در برابر مشکلات، باید روح خود را در برابر سختی‌های جهان مقاوم ساخت و در عین حال از هر لحظه زندگی لذت برد. 

با وجود تمامی دشواری‌ها، چیزی که همیشه در خاطر دارم، این است که در میان تمامی فراز و فرودهای زندگی، آرامش روحی و سلامت درونی‌ام را حفظ می‌کردیم.


مردم روستا، با امید و انرژی و نگاهی مثبت به زندگی، به پیش می‌رفتند و این انرژی در دل طبیعت بکر و فضای آرام آن دیار ریشه داشت. 

درست است که بارها با بیماری‌ها و رنج‌های مختلف روبه‌رو شدم و شرایط سخت را تحمل کردم، اما همیشه در کمال آرامش روحی و درونی بودم.


باور کنید که در آن روزها، زمانی که با سختی‌های فراوان و دردهای گوناگون دست و پنجه نرم می‌کردم، هرگاه که از شدت خستگی ناتوان می‌شدم، در دل طبیعت و میان سکوت بی‌پایان آن، آرام‌ترین خواب را به چشم می‌زدم و پس از بیدار شدن، هیچ اثری از خستگی در وجودم نمی‌یافتم.

 این آرامش، نه تنها جسم مرا شفا می‌بخشید، بلکه روح من نیز از آن بهره‌مند می‌شد و در برابر مشکلات و دشواری‌ها، مقاوم‌تر از پیش می‌گشتم.


اما هنگامی که پس از ده سال به شهر کابل بازگشتم، با تمام امکانات و راحتی‌های زندگی شهری، هیچ‌گاه نتوانستم آن آرامش حقیقی و عمیقی را که در دل طبیعت و میان سادگی زندگی روستایی یافته بودم، در شهر تجربه کنم.

 این آرامش که ریشه در سادگی و بی‌پیرایگی داشت، هیچگاه با هیچ‌یک از راحتی‌های دنیای مدرن قابل قیاس نبود.


در هیاهوی زندگی شهری، در کنار تمامی تسهیلات رفاهی و امکانات مادی، چیزی گم شده بود که در قریه کنگورچی، در دل طبیعت بکر و سادگی زندگی روستایی، وجود داشت:

 آرامشی حقیقی و درونی که تنها در نزدیکی کوه‌ها و جویبارهای جاری می‌توان آن را یافت.


در دل همان سکوتی که در کنار کوه‌ها و در میان طبیعت تجربه کرده بودم، نوعی روحیه و حس درونی نهفته بود که در میان دغدغه‌ها و فشارهای زندگی شهری، به سختی می‌توان بدان دست یافت.

 این آرامش، همچنان گمشده‌ای بود که دلم پیوسته برای آن تنگ است؛ آرامشی که در سادگی زندگی، هم‌نشینی با طبیعت و حتی در دل سختی‌ها و رنج‌ها یافت می‌شود.


این تجربیات که سال‌ها از وقوعشان می‌گذرد، همواره در دل و ذهنم جاری است و هرگاه به یاد آن روزها می‌افتم، یاد آن آرامش دل‌انگیز و ناب نیز در من زنده می‌شود. 

در میان این خاطرات، هیچ‌چیز بیشتر از برخورد نیکو و مهربانانه مردم ولسوالی کشم در ذهنم حک نمی‌شود. 

آنان با دلگرمی و محبت بی‌پایان خود، همواره پذیرای ما بودند و مهمان‌نوازی‌شان چنان دلنشین بود که هرگز از یاد نخواهم برد. مردم این دیار با سادگی و بی‌ادعایی زندگی می‌کردند، و در همین سادگی، درس بزرگی از انسانیت به من آموختند.


این کلمات، همچون قطرات ریز و پراکنده‌ای از ده سال زندگی‌ام بودند که بر صفحات این کاغذ نقش بستند تا یادگاری از آنچه بود و آنچه در دل طبیعت و در گذر زمان شگرف به یاد دارم. 

شاید این نوشتار در نگاه نخست تنها مجموعه‌ای از خاطرات ساده به نظر برسد، اما در عمق خود، هر کلمه و هر جمله حامل درس‌ها و تجربیات پرمغز است که به شکل ناخودآگاه در دل و روح من شکل گرفت.


به‌راستی که هر لحظه این سفر پر فراز و نشیب، همچون گنجینه‌ای ارزشمند است که در طول زمان جمع‌آوری شده است. این ده سال، نه تنها گذر زمان، بلکه نقطه‌ای عطف در شکل‌گیری شخصیت و باورهای من بوده‌اند؛ باورهایی که نه در کتاب‌ها، بلکه در میان گل‌های وحشی، درختان سر به فلک کشیده، مزارع سبز و در دل کوه‌ها و جویبارهای شفاف و دلنواز آموخته شدند.


باید بگویم که، رسالت ما نویسندگان، هنرمندان، اندیشمندان و فعالان جامعه، آن است که از طریق آثار خود، افکار عمومی را بیدار کرده و آنان را به سوی نیکی، صلح و پیشرفت هدایت کنیم.

 با همت و تلاش جمعی، می‌توانیم دنیای بهتری بسازیم، جایی که در آن عدالت، مهربانی و محبت حاکم باشد.


در پایان، با نهایت سپاس و قدردانی از همه کسانی که در هر عرصه‌ای و در هر گوشه‌ای از زندگی، یار و همراه من بوده‌اند؛ آنان که با همدلی، حمایت، و راهنمایی‌های بی‌دریغ خود زمینه پویایی، رشد، و پیشرفت مرا فراهم ساختند و گام‌های مرا در مسیر زندگی استوارتر کردند.

----------

با مهر و ارادت

نویسنده: احمد محمود امپراطور

زمستان 1403 خورشیدی 

۱۴۰۳ دی ۶, پنجشنبه

آرزومندم روزی فرا رسد که انسان‌ها

 


#سخن_شاعر 

آرزومندم روزی فرا رسد که انسان‌ها

  از حس بدبینی و انتقام‌جویی، که همچون زنجیری 

  بر گردن جان و روح آنان سنگینی می‌کند، رهایی یابند.

  نور معرفت و شفقت، دل‌ها را روشن کرده 

  و جای کینه و سوءظن را، عشق و درک متقابل بگیرد.

  روزی برسد که انسان، نه در پی زخم زدن، 

  بلکه در پی مرهم گذاشتن باشد؛ 

  نه در سودای انتقام، بلکه در آرزوی بخشش.

  و جهان به گلستانی از امید، مهربانی و آرامش بدل گردد، 

  جایی که صدای نفرت خاموش

  و نغمه محبت جاودانه شود.

نویسنده: 

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator

۱۴۰۳ دی ۵, چهارشنبه

I conquered my pains



#Words_of_the_Poet

I conquered my pains,

In the depths of life's relentless storms,

Not with the sword of strife or the violence of force,

But with patience as vast as the sky

And hope crafted from the essence of light.


The pains that once weighed heavily upon my shoulders

Like unyielding rocks,

Now lie subdued and humbled,

Bowing beneath the steps of my resolve.


And I, with a heart brighter than dawn,

And a mind adorned with wisdom,

Stride toward the horizons of the future.


For I have learned that every scar etched upon the soul

Carries a profound lesson of endurance and growth,

And every pain unveils a path toward human transcendence and perfection.


Writer:

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator 

۱۴۰۳ دی ۳, دوشنبه

اشک مادر

 


هرکه اشک مادری را جاری سازد،

 نه‌ تنها جان انسانیت را به تازیانه‌ای از ستم می‌آزارد، 

بلکه شعله مقدس عاطفه را در غبار اندوه خاموش می‌سازد 

و آیینه وجدان را به زخمی نابخشودنی می‌شکند.

 خداوند خشم خود را چون صاعقه‌ای بر کسانی می‌فرستد

 که بی‌رحمانه بر دل‌های پاک می‌تازند

 و مادران را در اندوهی بی‌پایان فرو می‌برند؛

 آنگاه که هیچ توبه‌ای برایشان جز هلاکت نخواهد بود.

 نويسنده:

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator 

1403 خورشیدی

#مادر

۱۴۰۳ دی ۱, شنبه

MY GOD


O Lord!

The weak and insignificant particle of my being is under the dominion of Your Majesty,

O Sovereign of eternity and infinity, whose radiance of mercy and majesty

has transformed this earthly world into a garden of truth and enlightenment.

You are the absolute ruler of hearts, and the crown of Your divinity adorns the souls of the longing.


The rhythm of my heartbeat is harmonized to the melody of Your sacred remembrance,

and every breath finds eternal tranquility in the shadow of Your grace.

In the realm of existence, no will prevails but Your divine decree,

and no praise is worthy except the endless glorification of Your exalted essence.


O Creator of souls, Nourisher of lives!

It is You who, with Your sacred presence, have freed Your servants from the darkness of ignorance

and the chains of worldly desires, guiding eager hearts to the sanctuary of love and the light of unity.

Through Your boundless grace, my mortal existence has transcended the darkness of heedlessness

to the light of insight, journeying from transience to permanence in Your holy presence.

Every particle of my being is enlivened by the radiance of Your knowledge,

and every moment of my life is consecrated in remembrance of You.


O Absolute Beloved and Sole Desire of Hearts!

My existence is a mirror reflecting Your majesty,

and in every reflection, the longing for union and Your pleasure burns brightly.

In this world filled with illusions and deceit, only in the glow of Your light

can a pure soul be attained.

In every particle of this earth, in every breath rising from the breeze of Your kindness,

a glimpse of eternity reveals itself.


I am grateful that You have granted me the ability to open my lips

in the praise of beauty and truth in the realm of poetry and literature,

and to walk on the path of knowledge.

Through Your infinite grace, I have found illumination in the light of Your words,

and in every word of my poetry, the celestial radiance of Your manifestations shines.

You have brought light to our hearts and freed our minds from the shadows of ignorance,

so that in this turbulent and dark world, we may find peace in Your light.


O One and Only Creator of life, O Source of existence and truth!

I thank You for granting me, in every moment of my life,

greater wisdom and awareness in the fields of knowledge and literature.

Grant me the ability to always strive for the betterment of humanity

and the expansion of knowledge, dedicating every moment of my life to truth and service to others.

Liberate me from self and ego in this world of fleeting distractions,

and let me drown deeper in the boundless sea of Your knowledge,

so I may find myself forever in the shade of Your eternal mercy.


O God!

Always keep watch over me and bestow upon me that which pleases You.

Grant me the prosperity of this world and the hereafter,

so that I may be raised among the righteous and not be ashamed of these countless graces and favors.

Amen.

Author: Ahmad Mahmood Imperator

1403 Solar 


بار الها! ذره ناتوان و حقیر وجودم در تسلط کبریایی توست

 


بار الها!

ذره ناتوان و حقیر وجودم در تسلط کبریایی توست،

 ای مالک مُلک ازل و ابد، که با تجلی انوار رحمت و جلالت، 

این عالم خاکی را به گلستانی از حقیقت و معرفت تبدیل نمودی.

 تویی که فرمانروای مطلق قلوبی و تاج ربوبیتت زینت‌ بخش جان‌های مشتاق است.

 تپش قلبم به نغمه ذکر قدسی تو موزون گشته و هر نفسم در سایه لطفت به آرامش جاودانه دست یافته است.

 در قلمرو هستی، هیچ اراده‌ای جز مشیت لاهوتی تو نافذ نیست و هیچ مدحی جز ثنای بی‌پایان ذات اقدست سزاوار نیست.


ای جان آفرین جان پرور!

تویی که با حضور قدسی‌ات، بندگانت را از ظلمات جهل و زنجیرهای هوای نفس آزاد ساخته ای و قلوب مشتاقان را به حریم امن محبت و نور وحدانیت رهنمون گشتی.

 در ظل عنایات بی‌پایانت، وجود فانی‌ام از تیرگی غفلت به نور بصیرت متصل شد و از فنا به بقا در محضر قدست راه یافت. تویی که هر ذره از هستی‌ام به انوار معرفتت زنده است و هر لحظه ای از عمرم به یاد تو تقدیس می‌گردد.


ای جانان مطلق و محبوب یکتای دل‌ها، 

وجودم آیینه‌ای از جلال توست، و در هر انعکاس آن، شوق وصال و رضایت تو شعله‌ور است. 

در این عالم پر از سراب و فریب، تنها در پرتو نور تو، جانی خالص به دست می‌آید. 

در هر ذره از این خاک، در هر نفسی که از نسیم الطاف تو برمی‌خیزد، لحظه‌ای از ابدیت تجلی می‌کند.


سپاسگزارم، که به من توفیق بخشیدی تا در عرصه شعر و ادب، زبان به ستایش زیبایی‌ها و حقیقت‌ها بگشایم

 و در مسیر معرفت گام بردارم.

 از لطف بی‌پایانت، در نور کلامت به روشنایی دست یافتم و در هر واژه از شعر، از انوار آسمانی تجلی یافته‌ای.

 تویی که به قلب‌هایمان روشنایی هدایت بخشیدی و ذهن‌هایمان را از تیرگی جهل رهانیدی، تا در این دیار پر از تلاطم و ظلمت، آرامشی از نور تو بیابیم.


ای یگانه جان آفرین، ای سرچشمه وجود و حقیقت!

تو را شکر می‌کنم که در تمامی لحظات عمرم، شعور و دانایی بیشتری در عرصه علم و ادب به من عطا کردی.

 به من توفیق بخش تا همواره در راه تعالی انسانیت و گسترش معرفت باشم و هر لحظه از عمرم را در خدمت به حقیقت و خدمت به خلق بگذرانم. 

مرا در این راهی که پر از فانی‌هاست، از خود و نفس رهایی بخش و در دریای بی‌کران معرفتت بیشتر مغروق کن تا در ابدیت زیر سایه سبز رحمتت قرار گیرم.

 

خداوندا! 

همواره مراقبم باش و آنچه که رضایت توست بر من بگمار. 

سعادت دارین را به من عطا کن، تا در جمع نیکوکاران حشر شوم و شرمسار این همه عنایات و الطافات نباشم.

آمین 

نویسنده: 

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator 

۱۴۰۳خورشیدی

۱۴۰۳ آذر ۳۰, جمعه

شب یلدا دارم

 


#پارچه_مخمس_یلدایی 

امشب از گلشنِ روی تو مسیحا دارم 

موجِ از غلغله در این دل شیدا دارم

 به جمالِ تو من از دور تماشا دارم

عطرِ فردوسِ برین نرگسِ شهلا دارم

شبِ یلدا دارم شبِ یلدا دارم

-----------------------------------

جامِ لبریزِ می و سرخی رخسار نگار 

گلشنِ شعر و سخن از لبِ پر باده یار 

 به زبانم برسد شربتِ انگور و انار

به کنارم که تو باشی همه دنیا دارم  

 شبِ یلدا دارم شبِ یلدا دارم

 ---------------------------------

دستِ خود را تو بدستم بده و دستم گیر 

است ویرانه دلم لطفِ نما کن تعمیر 

 مرغِ خونین دلم در قفس اش مانده اسیر 

فرصتِ است که من محشرِ بر پا دارم

شبِ یلدا دارم شبِ یلدا دارم 

---------------------------------

جانِ من عاشقی فرمانِ خدا میخواهد

سرِ تسلیم و دلی گشته فنا میخواهد 

سوی آیینه نگاه کردن حیا میخواهد 

من تو را دارم و پر واز به پهنا دارم 

شبِ یلدا دارم شبِ یلدا دارم

---------------------------------

ز زمین تا به سما رنگِ حقیقت می بین

جامه ی تازه عروسانِ طبیعت می بین 

یک شبِ را چه شود آی غنیمت می بین 

تو بیا رختِ سفیدِ تو تمنا دارم 

شبِ یلدا دارم شبِ یلدا دارم 

---------------------------------

بدر بارگه ات رفته تقلا کردم 

آتش و شمع و شرابِ تو محیا کردم 

عشقِ خود با سخنِ ساده هویدا کردم 

طبعِ سرشار و خورشانِ چو دریا دارم 

شبِ یلدا دارم شبِ یلدا دارم

----------------------------------

تو به محمود بیا قصه ای یلدایی کن 

عطرِ گیسو بفشان جلوه ی رعنایی کن

ترکِ آشفتگی و اینهمه تنهایی کن 

که بدونِ تو گرفتاری سرما دارم 

شبِ یلدا دارم شبِ یلدا دارم

------------------------------- 

شب یلدا دارم، شبی که تاریکی‌اش نه به سنگینی شب، 

که به لطافت دلتنگی معشوق است 

و گرمای حضور عزیزانش سرمای زمستان را 

چون آغوشی عاشقانه از یاد می‌برد. 

شبی دارم که قصه‌هایش در گوش زمان، 

همچون نجواهای عشق زمزمه می‌شوند و شعرهایش از دل‌های عاشق جاری می‌گردند.


شب یلدا دارم، که انارهای سرخ چون بوسه‌های پرحرارت می‌درخشند

 و تربوزها طعم لبخندهای گرم تابستانی را به سردی زمستان هدیه می‌دهند.

 این شب، نه تنها طولانی‌ترین شب سال، بلکه جشنی است

 که در آن تاریکی همچون معشوقی سر به گریبان، به روشنایی امید دل می‌بازد.


شب یلدا دارم، که هر لحظه‌اش فرصتی است برای هم‌آغوشی عشق و مهر، برای بازگویی قصه‌هایی که عطر دلداگی دارند 

و برای بافتن خاطراتی که تا ابد در قاب دل باقی می‌مانند.


شب یلدا دارم، که در تاریکی‌اش، شعله‌های عاشقانه‌ای 

از جنس عشق و امید افروخته می‌شود. 

شبی که با هر ثانیه‌اش، طلوع سپیده‌دم نزدیک‌تر می‌شود،

 یادآور آن‌که هیچ جدایی‌ای ابدی نیست و پیوندها همواره در راه‌اند.


شب یلدا دارم، شبی که درازای آن را نه با ساعت،

 که با تپش‌های قلب‌هایی می‌شمارم که در آغوش عشق و همدلی می‌تپند.

شاعر و‌ نویسنده: 

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator 

#شب_یلدا

۱۴۰۳ آذر ۲۹, پنجشنبه

Yalda Night: An Eternal Legend and a Priceless Heritage


Yalda Night: An Eternal Legend and a Priceless Heritage


Yalda, this ancient ritual and treasured legacy of our ancestors, is an eternal tale that, amidst the cold and darkness, shines the light of love and warmth into hearts.

A night where the lantern of wisdom illuminates the darkness, and stories and legends, like whispers from the depths of history, soothe the soul.

This night is not merely a moment to pass through the chill of winter but an opportunity for a journey towards the light of authenticity and spirituality deeply rooted in the fabric of our culture.


Although in my homeland, Afghanistan, traces of this tradition remain faint,

the scent of Yalda night still lingers in the particles of its soil.

One can still feel the warmth of ancient hearths, the resonance of instructive and loving tales from grandparents, and the murmurs of romance echoing in the depths of memories.

This night is a messenger of love that binds generations with the silken threads of affection and solidarity,

keeping the flame of wisdom alight in the darkest of moments.


Yalda is a story of grandeur and beauty,

a melody interwoven with the words of poetry and the notes of authentic culture,

leaving golden imprints of love and profound ancestral thoughts on every page of history.

This night is an occasion to rediscover, in the warmth of love and the sweet echoes of memories,

the eternal and timeless values of this precious heritage.


Yalda is not just a date on the calendar;

it is a symbol of eternity, the connection between humanity and nature, and the secret of eternal beauty that must remain alive and enduring in our hearts and culture.


With love and respect,

Writer:

 Ahmad Mahmood Imperator 

#yaldanight

یلدا شب من شبت مبارک باشد

 


یلدا شب من شبت مبارک باشد

آسایش و کوکبت مبارک باشد 

جمع به نمودی دور خود خوبان را

این قدرت و منصبت مبارک باشد 

#امپراطور


شب چله، این آیین دیرینه و گنجینه‌ای گران‌سنگ نیاکان، افسانه‌ای است

جاودان که از دل سردی و  تاریکی، فروغ مهر و عشق را بر قلب‌ها می‌تاباند.

 شبی که در تاریکی‌اش، فانوس حکمت روشن می‌شود و قصه‌ها و افسانه‌ها، همچون زمزمه‌هایی از ژرفای تاریخ، جان را نوازش می‌دهند. 

این شب، نه صرفاً لحظاتی برای گذر از سرمای زمستان، بلکه فرصتی است برای سفری به سوی روشنای اصالت و معنویت، که در تار و پود فرهنگ ما ریشه دارد.


هرچند در سرزمین من افغانستان، ردپایی از آن باقی مانده است، 

اما در ذرات خاک این دیار، هنوز عطر شب یلدا جاری است.

هنوز می‌توان گرمای شعله‌های آتشدان‌های کهن، طنین قصه‌های آموزنده و مهرآمیز پدربزرگان و مادربزرگان، و زمزمه‌های عاشقانه را در اعماق خاطرات احساس کرد. 

این شب، پیام‌آور عشقی است که نسل‌ها را در رشته‌های ابریشمی محبت و همبستگی به هم پیوند زده 

و چراغ خرد را در تاریک‌ترین لحظات روشن نگاه داشته است.


شب چله، حدیثی است از شکوه و زیبایی؛ سرودی که با واژگان شعر و نغمه‌های فرهنگ اصیل در آمیخته

 و در هر صفحه‌ ای تاریخ، نقوش زرینی از محبت و اندیشه‌های ژرف نیاکان را به یادگار گذاشته است.

این شب، فرصتی است تا در گرمای عشق و طنین دلنشین خاطرات، ارزش‌های دیرین و جاودان این میراث گران‌بها را دوباره معنا کنیم.

چله، نه فقط شبی در تقویم، بلکه نمادی است 

از جاودانگی، پیوند انسان با طبیعت، و راز زیبایی ازلی که باید در قلب‌ها و فرهنگمان زنده و پایدار بماند.

با مهر و ارادت 

نویسنده:

احمد محمود امپراطور

۱۴۰۳ آذر ۲۸, چهارشنبه

خاطراتِ عاشق شدن لحظاتِ ناب و بی‌تکرارند.

 


خاطراتِ عاشق شدن لحظاتِ ناب و بی‌تکرارند. 

وقتی چشمانت به چشمانِ کسی می‌افتد، 

دنیای اطراف رنگ دیگری به خود می‌گیرد. 

دل، پر از شور و هیجان می‌شود 

و هر کلمه، هر نگاه، بوی عشق می‌دهد. 

این لحظات در دل همیشه باقی می‌مانند، 

چون قطعاتی از یک داستان بی‌پایان.

------ 

نویسنده:

 احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator

۱۴۰۳ آذر ۲۶, دوشنبه

Ahmad Mahmood Imperator: Een uitgebreide blik op zijn leven en werk

 

Ahmad Mahmood Imperator: Een uitgebreide blik op zijn leven en werk


Ahmad Mahmood Imperator is een bijzondere persoonlijkheid die niet alleen Afghanistan, maar de wereld heeft verrijkt met zijn literaire, artistieke en humanitaire bijdragen. Zijn leven en werk zijn een levendig uitdrukking van liefde, schoonheid, kennis en een diep engagement voor een betere en rechtvaardigere samenleving.



---


Poëzie: De Dichter van de Harten


Ahmad Mahmood Imperator, vaak aangeduid als "De Dichter van de Harten", heeft met zijn poëzie diep ingehouden in de emotionele wereld van de mensen. Hij behandelt in zijn gedichten thema’s zoals liefde, verlangen, spiritualiteit, vrede en menselijkheid, die niet alleen de lezers emotioneel raken, maar hen ook aanzetten tot diepere reflectie over het leven en de maatschappij.


Thema’s: Zijn gedichten variëren van intieme liefdesverklaringen tot filosofische overwegingen over het leven, het universum en de samenleving. Hij slaagt erin de complexiteit van menselijke gevoelens te combineren met sociale veranderingen en de zoektocht naar een betere wereld.


Unieke stijl: Ahmad Mahmood Imperator’s poëtische taal staat bekend om zijn diepgang, symboliek en complexe betekenissen. Hij combineert klassieke poëtische vormen met moderne en innovatieve benaderingen, waardoor zijn werk zowel tijdloos als universeel begrijpelijk is.


Invloed: Door zijn poëzie heeft hij een blijvende impact gehad op de Afghaanse literatuur en veel jonge dichters geïnspireerd om hun eigen stem te vinden en zich bezig te houden met de diepgaande thema’s van het menselijk bestaan.



---


Recitatie: De kunst van de voordracht


Ahmad Mahmood Imperator heeft niet alleen naam gemaakt als dichter, maar ook als recitator. Zijn vermogen om zijn gedichten met een boeiende en melodieuze stem voor te dragen, heeft vele luisteraars van verschillende leeftijden betoverd en emotioneel geraakt.


Stemkwaliteit: De bijzondere kwaliteit van zijn stem draagt er niet alleen toe bij dat de woorden die hij uitspreekt tot leven komen, maar ook dat de diepe gevoelens en de ziel van zijn poëzie worden overgebracht.


Invloed op het publiek: Met zijn recitaties weet hij het publiek te vervoeren naar een wereld van emoties en de thema’s van zijn gedichten te delen met elk individu. Deze kracht van verbinding maakt zijn optredens een onvergetelijke ervaring.


Veelzijdigheid: Van live optredens tot digitale platforms heeft Ahmad Mahmood Imperator de kunst van de recitatie toegankelijk gemaakt voor een breed publiek, waardoor hij wereldwijd veel volgers heeft gekregen.



---


Grafische Kunst: Creativiteit en Esthetiek


Naast zijn poëzie en recitatie is Ahmad Mahmood Imperator ook een getalenteerde en ervaren grafisch ontwerper. Zijn werken verbinden esthetische schoonheid met diepgaande boodschappen en weerspiegelen vaak de thema’s van zijn poëtische werken.


Innovatieve benaderingen: Hij slaagt erin in zijn ontwerpen niet alleen visuele aantrekkingskracht te creëren, maar ook diepere boodschappen over te brengen die in overeenstemming zijn met de thema’s van zijn poëzie en filosofie. Zijn grafische werken zijn visuele manifestaties van zijn gedachten over de wereld.


Invloed: Ahmad Mahmood Imperator’s grafische kunst heeft zowel in de kunstwereld als in de literatuur erkenning gekregen, aangezien deze vaak wordt gezien als een visuele uitbreiding van zijn gedichten. Door zijn kunst bereikt hij een grotere diversiteit aan mensen en geeft hij zijn boodschappen een extra dimensie.



---


Botanica en Kruidenmedicijnen: Kennis in dienst van de mensheid


Ahmad Mahmood Imperator heeft uitgebreide kennis over geneeskrachtige planten en kruidenmedicijnen, die hij niet alleen als persoonlijke interesse volgt, maar ook actief in dienst van de samenleving stelt.


Onderzoek en toepassing: Zijn wetenschappelijke benadering van botanica en geneeskrachtige planten is niet alleen theoretisch. Hij past zijn kennis praktisch toe om mensen bewust te maken van natuurlijke geneesmethode en hen te helpen om hun gezondheid op holistische wijze te bevorderen.


Verbondenheid met de natuur: De liefde voor de natuur trekt als een rode draad door zijn leven en werk. Deze verbondenheid komt niet alleen tot uiting in zijn poëzie, maar ook in zijn inzet voor milieubescherming en het bevorderen van duurzame levenswijzen.



---


Vrouwenrechten: Voor gelijkheid en respect


Ahmad Mahmood Imperator is een gepassioneerde pleitbezorger van vrouwenrechten en zet zich met al zijn kracht in om ervoor te zorgen dat vrouwen op alle gebieden van het leven gerespecteerd en gelijk behandeld worden.


Filosofie: In zijn filosofie beschouwt hij vrouwen niet als zwak, maar als gevoelig, sterk en waardevol. Hij benadrukt het belang van het vrouwelijke perspectief en de beslissende rol van vrouwen in de samenleving.


Onderwijs en gelijkheid: Voor Ahmad Mahmood Imperator zijn onderwijs, logica en menselijke denkvermogen veel belangrijker dan geslachtsverschillen. Hij roept op tot een samenleving die gelijke toegang tot onderwijs en kansen biedt voor iedereen, ongeacht geslacht.


Engagement: Door zijn publieke platform roept hij op om de rol van vrouwen in alle maatschappelijke domeinen te versterken en hun bijdragen te waarderen. Hij beschouwt de bevordering van vrouwenrechten als een cruciale stap richting een rechtvaardige en progressieve samenleving.



---


Vrede en Welvaart: Een visie voor de wereld


Ahmad Mahmood Imperator is een overtuigde humanist en heeft zich ten doel gesteld om wereldwijd vrede en welvaart te bevorderen. Zijn visie op een betere wereld omvat niet alleen sociale rechtvaardigheid, maar ook de bevordering van milieubewustzijn en duurzaam handelen.


Humanitaire waarden: Hij zet zich in tegen discriminatie, racisme en stamdenken en droomt van een wereld waarin harmonie en wederzijds respect heersen. In zijn visie wordt elke mens als gelijkwaardig en waardevol erkend.


Duurzaamheid: Ahmad Mahmood Imperator roept op tot het beschermen van het milieu, het behouden van de natuur en het creëren van een groene, schone wereld. Zijn werken moedigen mensen aan om verantwoordelijkheid voor de aarde te nemen en zich in te zetten voor het behoud van natuurlijke hulpbronnen.


Wereldwijde inspiratie: Zijn boodschappen overstijgen geografische en culturele grenzen en inspireren mensen over de hele wereld om samen te werken aan een betere en vreedzamere toekomst.



---


Invloed en Titels


Ahmad Mahmood Imperator is niet alleen bekend vanwege zijn uitzonderlijke schoonheid en elegantie, maar ook om zijn intellectuele en creatieve capaciteiten, die hem tot een unieke persoonlijkheid maken.


Populaire titels: Zijn vele eretitels zoals "Dichter van de Harten", "Lal Badakhshan" ("Juweel van Badakhshan") en "Yusuf Thani" ("Tweede Josef") weerspiegelen de waardering en bewondering die hij zowel in Afghanistan als internationaal heeft ontvangen.


Persoonlijkheid: Hij wordt gewaardeerd om zijn bescheidenheid, vriendelijkheid, humor en onvermoeibare toewijding aan zijn werk. Ondanks zijn bekendheid blijft hij altijd een vriendelijk en toegankelijk persoon.



---


Een Symbool van Liefde, Kennis en Menselijkheid


Ahmad Mahmood Imperator is een uitzonderlijke persoonlijkheid die door zijn werk en betrokkenheid de principes van liefde, schoonheid, kennis en esthetisch denken belichaamt. Als dichter, kunstenaar en activist heeft hij zowel de Afghaanse als de wereldwijde samenleving een blijvende waarde achtergelaten.


Zijn leven en werk zijn een waar erfgoed van hoop, die hij doorgeeft aan de toekomstige generaties. Door zijn boodschappen van vrede, gelijkheid en harmonie blijft hij een bron van inspiratie en een baken voor iedereen die zich inzet voor een betere, rechtvaardigere en duurzamere wereld.


Hier ist die Übersetzung des Textes ins Deutsche:



 Hier ist die Übersetzung des Textes ins Deutsche:


Reine Liebe, jenes himmlische Juwel, das aus den ewigen Quellen inspiriert wird, erreicht in der Existenz einer Frau ihren Höhepunkt an Schönheit und Vollkommenheit.


Die Frau, dieses Symbol von Zartheit und Gefühl,


ist wie ein Garten mit einzigartigen Blumen,


der die Liebe zum Erblühen bringt


und mit ihrem betörenden Duft die Welt mit Bedeutung und Leben erfüllt. Ihr Wesen ist der Ausdruck der Liebe, die aus der Tiefe des Herzens entspringt und in die Unendlichkeit aufsteigt;


eine Liebe, die in Reinheit, Majestät, Schönheit und Erhabenheit verwurzelt ist


und in der Wärme, die die Frau dem Leben verleiht, zur Vollkommenheit gelangt.


Tatsächlich ist die Frau mit ihrem sanften Herzen und den zauberhaften Händen nicht nur der Spiegel der Liebe, sondern verwandelt sie in eine unendliche Kunst, die in jedem Winkel des Lebens erstrahlt.

Autor: Ahmad Mahmood Imperator 

2024

Die Mission des Menschen: Jenseits der körperlichen Bedürfnisse!

 

Die Mission des Menschen: Jenseits der körperlichen Bedürfnisse!


Der Mensch ist ein Wesen, das weit über die körperlichen Bedürfnisse und die alltäglichen Sorgen hinausgeht.

Er trägt eine göttliche Mission und eine menschliche Aufgabe,

die seine Existenz bedeutungsvoll und seine Präsenz zielgerichtet macht.


Gott hat den Menschen mit all seinen komplexen Eigenschaften für eine besondere Mission

zu einer bestimmten Zeit und an einem bestimmten Ort erschaffen.

Diese Mission ist nicht nur für sein physisches Überleben,

sondern für die Erhöhung seines Geistes, seines Denkens und

um Veränderungen in der Welt zu bewirken.


Das Leben des Menschen besteht nicht nur aus Essen, Trinken und Schlafen.

Diese sind lediglich Mittel zum Erhalt des Körpers.

Doch die Seele des Menschen braucht eine tiefere Nahrung:

eine Nahrung aus Bedeutung, Erfahrung und Bewusstsein.

So wie körperliche Nahrung für das Überleben notwendig ist,

sind auch geistige und seelische Nahrung für Wachstum und Entwicklung unerlässlich.


Das Wachstum von Geist und Seele wird erreicht, wenn der Mensch erkennt,

dass jeder Moment seines Lebens eine Gelegenheit ist, seine göttliche Mission zu erfüllen.

Diese Mission weist über alltägliche Tätigkeiten und flüchtige Sorgen hinaus

auf einen höheren Sinn und ein größeres Ziel hin,

die das Leben von Oberflächlichkeit befreien und in die Tiefe führen.


Eines der wichtigsten Werkzeuge zur Verwirklichung dieser Mission ist das Schreiben.

Schreiben ist ein Prozess, der es dem Menschen ermöglicht,

seine Gedanken, Gefühle und Erfahrungen geordnet und zielgerichtet festzuhalten.

Diese Tätigkeit ist nicht nur eine Form der tiefen Selbsterkenntnis,

sondern auch eine Brücke zwischen Mensch und anderen,

zwischen Vergangenheit und Zukunft und zwischen Individuum und Gesellschaft.


Jeder Mensch trägt mit seinen Erinnerungen, Erfahrungen und einzigartigen Perspektiven

eine Welt voller Weisheit und Erkenntnis in sich.

Das Schreiben verwandelt diese Weisheit in ein Erbe,

das andere inspirieren kann.

Alles, was der Mensch auf seinem Lebensweg lernt,

ist ein Licht, das den Weg anderer erhellen kann.

Bittere und süße Erfahrungen, tiefe Gedanken und intensive Gefühle

sind Schätze, die, wenn sie niedergeschrieben werden,

nicht nur den Menschen näher zu sich selbst bringen,

sondern auch der Gesellschaft zugutekommen.


Darüber hinaus hilft das Schreiben dem Menschen,

eine umfassendere Weltanschauung zu erlangen.

Wenn wir unsere Gedanken und Gefühle in Worte fassen,

erreichen wir eine Ordnung, die vorher vielleicht nicht in unserem Geist existierte.

Diese Ordnung ist ein Werkzeug, um die Welt besser zu verstehen,

sich selbst tiefer zu erkennen und andere zu inspirieren.


Das Schreiben ist die Sprache des Dialogs zwischen Mensch und Gott,

zwischen Mensch und sich selbst und zwischen Mensch und anderen.

Wenn wir schreiben, erhalten wir die Gelegenheit, uns zu fragen:

Warum sind wir in dieser Welt?

Welche Rolle spielen wir in dieser großen Welt?

Die Antworten auf diese Fragen bringen den Menschen seiner göttlichen Mission näher

und führen ihn auf den Weg spiritueller und geistiger Vollendung.


Wenn wir annehmen, dass unsere Existenz in dieser Welt

nur dem Materiellen und dem körperlichen Überleben dient,

begehen wir einen großen Fehler.

Diese Denkweise reduziert das Leben auf eine Reihe oberflächlicher und flüchtiger Funktionen.

In diesem Zustand wird mit unserem Tod das Buch unseres Lebens für immer geschlossen.

Alles, was wir waren, ob gut oder schlecht, wird nur auf unsere eigene Zeit beschränkt bleiben.

Dies ist die völlige Dunkelheit, die keine Spur von uns für zukünftige Generationen hinterlässt,

so als wären wir nie in dieser Welt gewesen.


Lasst uns also über das Materielle und die körperlichen Bedürfnisse hinausblicken

und das Leben als eine Gelegenheit betrachten,

um eine bleibende Wirkung zu hinterlassen.

Lasst uns das niederschreiben, was in unserem Herzen und Geist fließt:

unsere Wünsche, Niederlagen, Hoffnungen und Überzeugungen.

Jedes Wort, das wir auf Papier bringen, ist ein Schritt in Richtung Unsterblichkeit.


Jeder Satz, den wir schreiben, ist ein Punkt unserer Mission in dieser Welt.

Diese Handlung ist nicht nur für uns selbst von Nutzen,

sondern auch ein Geschenk an eine Welt,

die unsere Gedanken und Erfahrungen braucht.

So erfüllen wir unsere göttliche Mission

und hinterlassen eine bleibende Spur von uns selbst.


Alles, was wir schreiben, schafft neben unserer göttlichen Mission auch unsere geistigen Kinder:

Kinder, die unsere Gedanken und Worte für zukünftige Generationen weitertragen

und für sie ein Licht sein werden.


In der Hoffnung auf Erleuchtung der Gedanken und Erhöhung des Geistes,

die die Wegweiser der Menschlichkeit und Kreativität sind.


Verfasser:

Ahmad Mahmood Imperator 

 2024

 Inhaltsübersetzer

W.S



رسالت انسان؛ فراتر از نیازهای جسمانی!

 


رسالت انسان؛ فراتر از نیازهای جسمانی!

انسان موجودی فراتر از نیازهای جسمانی و مشغله‌های روزمرگی است.

او حامل رسالتی الهی و مأموریتی انسانی است 

که وجود او را معنادار و حضورش را هدفمند می‌سازد.


خداوند، انسان را با تمام پیچیدگی‌های وجودش، برای مأموریتی ویژه در زمانی مشخص و مکانی معین آفریده است.

این مأموریت، نه‌تنها برای بقای فیزیکی او، بلکه برای تعالی روح، ذهن و ایجاد تغییر و تأثیرگذاری در جهان طراحی شده است.


زندگی انسان، تنها برای خوردن، نوشیدن و خوابیدن نیست. این‌ها صرفاً ابزارهایی برای بقای جسم‌ اند.

اما روح انسان به تغذیه‌ای عمیق‌تر نیاز دارد؛ 

تغذیه‌ای از جنس معنا، تجربه و آگاهی.

همان‌طور که خوراک جسمی برای ادامه حیات ضروری است، خوراک روحی و فکری نیز برای رشد و تکامل ضرورت دارد.


رشد روح و ذهن زمانی حاصل می‌شود که انسان درک کند هر لحظه از زندگی‌اش فرصتی برای تحقق مأموریت الهی اوست. این مأموریت فراتر از کارهای روزمره و دغدغه‌های زودگذر، 

به معنا و هدفی برتر اشاره دارد

که زندگی را از سطحی‌نگری رها کرده و به سوی عمق‌نگری سوق می‌دهد.

 

یکی از مهم‌ترین ابزارهای تحقق این مأموریت، نوشتن است. نوشتن فرایندی است که انسان را قادر می‌سازد افکار، احساسات و تجربیات خود را با نظم و هدفمندی ثبت کند.

این عمل، نه‌تنها نوعی خودشناسی عمیق است، بلکه مسیری است میان انسان و دیگران،

 میان گذشته و آینده، و میان فرد و جامعه.


هر انسانی، با خاطرات، تجارب و دیدگاه‌های منحصربه‌فرد خود، دنیایی از حکمت و دانایی را در دل دارد.

نوشتن، این حکمت را به میراثی تبدیل می‌کند

که می‌تواند الهام‌بخش دیگران باشد.

هر آنچه انسان در مسیر زندگی خود می‌آموزد، نوری است که می‌تواند راه دیگران را روشن کند.

تجارب تلخ و شیرین، اندیشه‌های عمیق و احساسات ژرف، هرکدام گنجینه‌ای هستند که اگر به نگارش درآیند،

نه‌تنها انسان را به شناخت خود نزدیک‌تر می‌کنند،

بلکه جامعه را نیز از این گنجینه بهره‌مند می‌سازند.


علاوه بر این، نوشتن به انسان کمک می‌کند

تا به جهان‌بینی جامع‌تری دست یابد.

زمانی که افکار و احساسات خود را به کلمات تبدیل می‌کنیم،

به نظمی می‌رسیم که پیش‌تر شاید در ذهن ما وجود نداشت. 

این نظم، ابزاری است برای درک بهتر جهان، شناخت عمیق‌تر خویشتن و الهام‌بخشی به دیگران.


نوشتن، زبان گفت‌وگوی انسان با خدا، با خویشتن و با دیگران است.

وقتی می‌نویسیم، فرصتی می‌یابیم تا از خود بپرسیم:

چرا در این دنیا هستیم؟

چه نقشی در این جهان بزرگ ایفا می‌کنیم؟

پاسخ به این پرسش‌ها، انسان را به رسالت الهی‌اش نزدیک‌تر کرده و او را در مسیر تکامل روحانی و فکری قرار می‌دهد.


اگر تصور کنیم که آفرینش ما در این جهان صرفاً برای پرداختن به مادیات و بقای فیزیکی است،

دچار خطایی عمیق شده‌ایم.

این طرز فکر، زندگی را به مجموعه‌ای از کارکردهای سطحی و زودگذر محدود می‌کند.

در چنین حالتی، با مرگ ما، دفتر زندگی‌مان برای همیشه بسته می‌شود.

آنچه بوده‌ایم، چه خوب و چه بد، تنها به عصر و زمانه خودمان محدود خواهد ماند.

این همان خاموشی محض است که هیچ اثری از ما برای آیندگان باقی نمی‌گذارد و گویا هرگز در این جهان نبوده‌ایم.


پس، بیایید فراتر از مادیات و نیازهای جسمانی بنگریم و زندگی را فرصتی برای به‌جا گذاشتن اثری ماندگار بدانیم.

بنویسیم از آنچه در دل و ذهن‌مان جاری است؛

از آرزوها، شکست‌ها، امیدها و باورها.

هر کلمه‌ای که بر صفحه می‌آوریم، گامی است به سوی جاودانگی.


هر جمله‌ای که می‌نگاریم، نقطه‌ای است از مأموریت ما در این جهان.

این عمل، نه‌تنها برای خودمان سودمند است، بلکه هدیه‌ای است برای جهانی که به اندیشه‌ها و تجربیات ما نیاز دارد.

این‌گونه، رسالت الهی‌مان را به انجام می‌رسانیم و اثری ماندگار از خود بر جای می‌گذاریم.


هرچه می‌نویسیم، در کنار رسالت الهی‌مان، گویی فرزندان معنوی خویش را نیز می‌آفرینیم؛

فرزندانی که اندیشه و کلمات ما را برای نسل‌های آینده به ارمغان می‌برند و چراغی برای آنان خواهند بود.

به امید روشنی افکار و تعالی اندیشه‌ها،

که چراغ راه انسانیت و خلاقیت‌اند.

نویسنده:

 احمد محمود امپراطور 

Ahmad Mahmood Imperator 

۱۴۰۳خورشیدی

۱۴۰۳ آذر ۲۴, شنبه

. People who do not recognize their place in society


People who do not recognize their place in society

are always striving to elevate themselves above others

through slander and humiliation.

They are oblivious to the fact that such behavior

neither elevates their status

nor preserves their credibility.

It only causes them to fall further in the eyes of others.

Indeed,

pride that stems from ignorance

leads to nothing but downfall.


Author:

Ahmad Mahmood Imperator


#ahmad_mahmood_imperator 

#explore

منشور عشق

 


آرزومندم روزی

در کوچه‌ای خلوت و آرام

زیر سایه‌ درختان پاییزی

در مسیری که باغچه‌های پر از عطر خاک نم‌زده‌اش

آرامش دل و روان را به جان می‌سپارد

قدم بردارم.


باغچه‌هایی که برگ‌های ملونش

در دل خود داستان‌های ناتمام فراق

و دردهای گذشته را به دوش می‌کشد

و بادهای نرم و وقفه‌ای

نغمه‌های پنهانی از عشق را

در سکوت آن کوچه می‌خوانند.


همان کوچه‌ای که انتهایش

به جنگلی از خیال و شیدایی می‌رسد

جایی که دریاچه‌هایی پر از ماهیان رنگین دارد

و قوهای زیبای عشق

با منظره‌ای دل‌نشین

در دل آب‌ها زمردین شناورند.


جایی که نور خورشید

از میان شاخه‌های درهم تنیده درختان نیمه‌ عریان

گرمایی مهرآمیز و دلپذیر می‌افشاند.


در چنین لحظه‌ای،

در چنین مکان زیبایی،

آرزو دارم که تو را بیابم.

زمانی که نگاهت در اعماق وجودم

شعله‌ور می‌شود و اندام بلورینت

تشنگی روحم را سیراب می‌کند.


در آن کوچه که هر برگ فرو افتاده‌اش

ضربانی از قلب بی‌قرارم است

دستت را بگیرم و در سکوت و آرامش

آن فضا متعالی،

به نوازش نسیمی که حلقه‌های گیسوانت را

پریشان می‌کند

و هر رشته‌اش را به رشته‌ جانم گره می‌زند

نزدیک‌تر شوم.


رایحه وجودت را استشمام کنم،

دستانم را به دور کمرت حلقه زنم

و نفس‌هایت که شبیه نغمه‌ای در باد می‌رقصد

را به ذهنم می‌سپارم.


لاله‌ای گوش و غبغب گلابگونت را

به لبانم آرام لمس می‌کنم.


به نگاهی رازآلودت خیره می‌شوم

و منشور عشق را در امواج احساس

قشنگی زنانگیت از بر می‌کنم.


لحظه‌ای که در میان درختان،

دور از نگاه جهان،

گرمای تنت در آغوشم جاری می‌شود

و زمان، به احترام این عشق بی‌همتا،

از حرکت باز می‌ماند.


در آن لحظات ناب،

تمامی هستی به هم می‌آید

و هرآنچه که حقیقت عشق است

از دل دریای رغبت به گنجینه صدف آب‌دار

و زلال مروارید می‌ریزد.


و بقا هستی به بهار دیگر

نجوای عاشقانه سر می‌دهد.


و من ایمان دارم

هر آرزویی که عشق، طلیعه‌دار آن باشد،

تحقق می‌یابد.

نویسنده: 

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator 

پاییز ۱۴۰۳خورشیدی 

#عاشقانه

۱۴۰۳ آذر ۲۳, جمعه

واژگان شعر _ سخن احمد محمود امپراطور درباره شعر

 


واژگان شعر!

چون جویباری زلال از افق‌ های 

روشن عشق و حکمت می‌جوشند

 و همچون انوار سپیده‌دم،

 دل‌های مشتاق و جان‌های خسته را

 به آرامش و نور می‌سپارند.

 هر واژه، ستاره‌ای است 

که در کهکشان بی‌کران خیال می‌درخشد

 و مسیر اندیشه را به روشنی هدایت می‌کند،

 و هر مصرع، جاده‌ای است که آسمان بی‌انتها را به زمین حاصل خیز احساس پیوند می‌دهد.


سرود های لطیف و ژرف، با سادگی دلنشین خود، 

رازهای نهفته ای هستی را آشکار می‌کنند

 و همچون چشمه‌ای زلال، روح‌های تشنه را

 از سرچشمه ای معنا و معرفت سیراب می‌سازند. 

شعر، هنری است که با موسیقی واژگان، محال را ممکن می‌سازد و زیبایی‌های گمشده را از پس پرده ای ابهام

 به روشنای حقیقت و شهود می‌آورد.

-------

نگارنده: 

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator 

پاییز ۱۴۰۳خورشیدی

دنیا به این بزرگی خود خورده است قسم

 


دنیا به این بزرگی خود خورده است قسم

تا ما به هر چه در بدری است خو کنیم 

امپراطور

۱۴۰۳ آذر ۲۲, پنجشنبه

زندگی همچون انقلابی بی‌پایان است

زندگی همچون انقلابی بی‌پایان است

 که هر لحظه، میدان مبارزه‌ای تازه می‌طلبد.

 در این عرصه، انسان چنان رزمنده‌ای است 

که باید در برابر چالش‌های بی‌وقفه، 

با تمام توان و اراده به پیش رود.


 این انقلاب، نه تنها در دل جهان بیرون، بلکه در ژرفای وجود انسان نیز جریان دارد. 

هر صبح، فرصتی تازه برای قیام در برابر سستی و ناامیدی است؛ هر شب، تأملی بر پیروزی‌ها و شکست‌ها.


تو، رزمنده‌ای در این میدان هستی.

 سلاح تو ایمان به خویشتن

 و سپر تو اندیشه‌های بلند است. 

باید بیاموزی که چگونه از شکست‌ها، 

چراغی برای روشنایی مسیر پیروزی بیافرینی 

و در برابر طوفان‌های زندگی، استوار بایستی. 

چرا که این انقلاب، هرچند دشوار و پرپیچ‌ و خم است، 

اما نوید بخشِ شکوهی است 

که تنها شایستگان بدان دست می‌یابند.


زندگی، شورشی است علیه تکرار و یکنواختی. 

هر دم از تو می‌طلبد که بیندیشی، برخیزی، و با شجاعت

 به سمت آرمان‌های والای خود گام برداری.

 یادآور باش که انقلاب زندگی، برای تو پایان ندارد؛ 

این میدان، خانه‌ی جاودانه‌ی توست، و رزمندگی در آن، 

هنر زنده بودن.

------

نگارنده: 

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator

#انقلاب 

#زندگی 

#مبارزه 

#جهان

۱۴۰۳ آذر ۲۰, سه‌شنبه

Politics


 

Politics!

The most complex realm of humanity, like a mirror,

reflects all the virtues and flaws of humankind.

A field where rationality is sometimes cast aside,

making way for ambition and the pursuit of power.

Politics is like a shifting current,

constantly charting new paths;

at times calm and gentle,

at others turbulent and ruthless.


In this astonishing game, truth can

take on an unreal face, and lies,

like truth, may be accepted without question.

A spectacle where actors hide

their true selves behind masks,

and reality is often sacrificed

to complex and ambiguous interests.


Politics, with all its paradoxes, has the power to revive

hopes while simultaneously leaving

deep scars on the body of society.

This arena, though born of intellect,

can sometimes be so overwhelmed by emotions

that rationality retreats to a distant margin.


Yes!

Politics is a fascinating phenomenon;

a mirror that reveals the deepest corners of human existence

in both light and shadow.

--------------- 

Author:

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator  

#politics

سیاست! politics

 


سیاست!

این پیچیده‌ترین گستره‌ی بشری، همچون آیینه‌ی است

 که تمام نیکی‌ها و کاستی‌های انسان را آشکار می‌سازد.

 میدانی که در آن عقلانیت گاه به کناری رانده می‌شود

 و جای خود را به جاه‌طلبی و سودای قدرت می‌بخشد.

 سیاست همچون جریانی متغیر است 

که هر دم مسیر تازه‌ی می‌پیماید؛ 

گاهی آرام و دل‌نواز، گاهی پرتلاطم و بی‌رحم.


در این بازی حیرت‌انگیز، حقیقت می‌تواند 

چهره‌ی غیر واقعی به خود گیرد و دروغ به‌سان راستی

 بی‌چون‌ و چرا پذیرفته شود.

 نمایشی که در آن بازیگران، چهره واقعی خود را 

پشت نقاب‌ها پنهان می‌کنند و واقعیت، 

گاه قربانی منافع پیچیده و مبهم می‌گردد.


سیاست با تمامی پارادوکس‌های خود، توانایی زنده کردن

 امیدها و در عین حال به جای گذاشتن

 زخم‌های عمیق بر پیکر جامعه را دارد.

 این میدان، اگرچه زاده خرد است،

 اما گاهی آن‌چنان به احساسات غلبه می‌دهد 

که عقلانیت در حاشیه‌ی دور دست قرار می‌گیرد.


بلی! 

سیاست پدیده‌ی شگرف است؛ 

آیینه‌ی که ژرف‌ترین زوایای وجود انسان را 

در نور و تاریکی آشکار می‌سازد.

-------

نویسنده:

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator 

برگریزان ۱۴۰۳خورشیدی 

#politics 

۱۴۰۳ آذر ۱۸, یکشنبه

Instability and distrust, like ominous shadows


 

Instability and distrust, 

like ominous shadows,

have deeply penetrated 

the foundations of every matter,

dragging the essence 

of steadfastness into decline.

It seems that reassurance and belief

have transformed into an impossible myth

and a dream far out of reach.

This excruciating pain has 

trapped the collective awareness

 of humanity,

enslaving the awakened existence

 of mankind in the world.

--------

Author:

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator 

#post

بی‌ثباتی و بی‌اعتمادی، به‌سان سایه‌ی شُوم،

 


بی‌ثباتی و بی‌اعتمادی، به‌سان سایه‌ی شُوم، 

در اعماق بنیاد هر امری رسوخ کرده

 و جانمایه‌ی استواری را به زوال کشانده است؛ 

گویی اطمینان خاطر و باورمندی 

به افسانه‌ی محال و رویایی دور از 

دسترس بدل گشته‌اند

و این درد جانکاه، آگاهی عمومی انسانها را 

در چنبره‌ی خود اسیر ساخته و وجود بیدار 

آدمیان را در جهان به بند کشیده است.

-----

نگارنده:

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator 

برگریزان ۱۴۰۳خورشیدی

۱۴۰۳ آذر ۱۷, شنبه

بستن دروازه‌های مکاتب به روی دختران، ظلم آشکار بر جوهر عدالت و انسانیت است.

 


بستن دروازه‌های مکاتب به روی دختران، 

ظلم آشکار بر جوهر عدالت و انسانیت است. 

گویی دنیا در چشمان پر از اشک و آرزوی دخترانی که

 با عشق ذاتی به دانش و یادگیری زاده شده‌اند، 

فرو می‌ریزد. 

این سکوت تحمیلی شعله امید را در جامعه‌ای که از طریق آموزش و توانمندسازی زنان خود شکوفا می‌شود، 

خاموش می‌کند.


دختران ستارگان درخشان آسمان بشریت‌اند

 که هر یک می‌توانند تاریک‌ترین گوشه‌های یک جامعه را

 با درخشش خرد و بینش خود روشن کنند. 

اما بسته شدن مکاتب سایه‌ای به‌قدری سنگین می‌اندازد 

که آسمان آینده را از این ستارگان محروم می‌سازد. 

این محرومیت زخمی عمیق در دل تاریخ حک می‌کند—زخمی که درد آن همچنان تازه باقی می‌ماند و زخم‌هایش هرگز محو نمی‌شود.


چگونه می‌توان پذیرفت که در دنیای امروز، 

جهل هنوز عقل و آزادی نیمی از بشریت را با زنجیرهایی نشکستنی در بند نگه داشته است؟ 

آیا تمدنی می‌تواند به عظمت برسد، 

در حالی که آگاهی و توانمندی زنانش را نادیده می‌گیرد؟ 

دختران که حامل عشق و خرد هستند،

 نیاز به بال‌هایی دارند 

تا به سوی افق‌های دانش و روشنایی پرواز کنند. 

انکار آموزش به آن‌ها مانند بریدن این بال‌هاست،

 و خلائی بر جای می‌گذارد که روزگاری رؤیای پرواز در آن بود.


آینده‌ای که در آن دختران از آموزش محروم می‌شوند، 

مانند زمینی بایر و بی‌باران است که در آن دانه‌های 

امید نمی‌توانند جوانه بزنند. 

بسته شدن مکاتب نه‌تنها بی‌عدالتی در حق دختران است، 

بلکه خیانتی عمیق به سرنوشت یک ملت است.

 با هر لحظه‌ای که این دروازه‌ها بسته می‌مانند، 

سایه‌های جهل عمیق‌تر می‌شوند و چشم‌اندازهای

 پیشرفت بیش از پیش کم‌رنگ می‌گردند.


اما بدون شک، در تاریک‌ترین شب‌ها، 

نور راه خود را پیدا می‌کند. 

اراده دختران مانند جویباری خالص است که سرانجام سخت‌ترین سنگ‌ها را می‌تراشد و

 راه خود را به اقیانوس بی‌کران روشنگری می‌گشاید.

 هر قلب بیدار و هر ذهن آگاه وظیفه دارد این زنجیرهای نامرئی را بشکند و درهای دانش و فرصت را بگشاید.


تنها زمانی که دختران بتوانند آزادانه بال‌های خود را

 در آسمان باز آموزش بگسترانند، 

جامعه به ظرفیت حقیقی خود خواهد رسید. 

این دختران معماران تمدن‌ها، پرورش‌دهندگان فرهنگ و پیام‌آوران صلح و روشنایی‌اند.

 گشودن دروازه‌های مکاتب نه‌تنها یک ضرورت فوری، بلکه یک وظیفه اخلاقی و انسانی است. 

این تنها راهی است برای هموار کردن مسیر سپیده‌دم روشنگری و تضمین آینده‌ای روشن با کمال و پیشرفت.

--------

نویسنده: احمد محمود امپراطور 

برگریزان ۱۴۰۳خورشیدی

۱۴۰۳ آذر ۱۴, چهارشنبه

Autumn



Autumn

Writes its final words

Upon the weary leaves.

The wind

Turns the pages,

And time

Fades away

Into a corner of the horizon.


My eyes,

In search of extinguished light,

Wander among the shadows.

An endless longing

Takes shape

On an infinite road.


Tears,

Rising from the depths of my soul,

Fall softly like gentle rain,

Whispering silently

Upon my cheeks.


These tears

Are not a tale of sorrow,

But blossoms of joy,

Each drop engraving

Another memory

Upon my heart.


And I,

In the chill of autumn,

Gaze toward a distant horizon

With the warmth of hope

Burning within me.

---------

Poet and Author: Ahmad Mahmood Imperator

2024 


#poet 

#author 

#ahmad_mahmood_imperator

۱۴۰۳ آذر ۱۲, دوشنبه

برخی چنان در مکر و موذی‌گری ماهر و کارآزموده‌اند

 


برخی چنان در مکر و موذی‌گری ماهر و کارآزموده‌اند،

که گویی پرده‌ای از نابینایی بر چشمانشان و

حجابی از ناشنوایی بر گوش‌هایشان افکنده شده است.

هرچند روزگاران دراز، سخن از نیکی برانی و 

گنجینه‌های هنر و مروارید انسانیت را 

بی‌دریغ بر ایشان نثار کنی،

همچنان در غفلت و بی‌توجهی خود باقی می‌مانند.


اما همین که لغزشی کوچک از تو سر زند،

ناگهان همچون درندگان کمین‌نشسته، 

با چنگال‌هایی تیز و حمله‌ای برق‌آسا بر تو هجوم می‌آورند.

و تو حیرت‌زده می‌مانی که این آتش خشم،

از کدامین کینه اجداد کشتگی زبانه کشیده است.

-----------

نویسنده: 

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator 

۱۴۰۳ خورشیدی

شکست، تنها واژه‌ای بود که بر دروازه‌ی مسیرمان نقش بست،

 


شکست، تنها واژه‌ای بود 

  که بر دروازه‌ی مسیرمان نقش بست، 

  اما هرگز بر ایمان و استقامت قلب‌ها مان 

  حکم‌فرما نشد.

-----

نویسنده: 

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator