۱۳۹۳ دی ۹, سه‌شنبه

همین صحرا خوشست ناید خوشم کاشانه،کاشانه


مخمس بر غزل:
استاد محمد اسحاق ثنـــا

..................................
جهــان از حسرتـــــــــــــم شد در نظر بیگانه،بیگانه
همین صحرا خوشست ناید خوشم کاشانه،کاشانه

بگلـــــــــــــزار تنت من می شـــــــوم پروانه، پروانه

دلــــم از غصه شد چون خانــه ی غمخانه، غمخانه
کند این غصـــــــه یکروزی مــــــــــــرا دیوانه، دیوانه

------------------------------------------------
دماغـــــم نشــــه و مستی دو عالم است از باده
منـــــــم آن عاشقـــــی ناز تو و سرشـــــار و آزاده
خوشا روزی رویم هر دو به یک منـــزل به یک جاده

خوشا عشق من و عشق دو مفتــــون و دو دلداده
شود در بیـــن مـــــــــردم عاقبـــت افسانه،افسانه

------------------------------------------------
مــــرا آن قامت ســــــــــرو تو بنمــود است حیرانم
بصحـــــــــرا و به کـــــوه و چشمه و دریا غزلخوانم
نشــــد یک جبهه آبی تا غبــــــــار خویش بنشانم

مرا پیوستـــــه آزارد از این لب تشنــــــه گی جانم
نشد از بحــــر هستــــــی حاصلم دُر دانه، دُر دانه

------------------------------------------------
برو زاهــــد من امشب میشوم با خویشتن همراز
بکنج چله با صوفی و واعظ کی شــــوم دمســـاز
همین ســــــاز بزرگی هـــــای دل را کرده ام آغاز

چنــــــــان شور جنون دارم که در زنجیــــر نایم باز
رهایـــــــم گر کنــــی امشب روم میخانه، میخانه

------------------------------------------------
کشم از هجـر رویت روز شب من سخت دشواری
تنـــــم بیمــــــــار شـــد از غصه و از رنج و ادباری
مرا انــــدر کنـــــــــارم همچو تو بایست غمخواری

همی در سینــــــــه مرغ دل نــــوا دارد بصد زاری
نمی گویـــــــــم دیگر حرفـــی بجُز جانانه، جانانه

------------------------------------------------
حریــــــر دیده ی "محمود" باشد در رهت همــوار
ببوســــــد آن کف پای بــلورین تـــــو در رفتـــــــار
زبان یاری کند تا وصف حسنـــت را کنـــــم تکــرار

“ثنـــــــا” آن شوخ نـــــاز آید به تمکین جانب بازار
کند یک عالمــــی بی می چنان مستانه،مستانه

==========================
بیست و چهار قوس هزار و سه نود یک هجری خورشیدی
سرودم
احمد محمود امپراطور
کابل/ افغانستان

بیاد خاطره ها



اگر تو باز نــگردی
ز غصه خواهم مُــــرد
به پشت پنجــــــره ها

به نیمـــــــه ی شب ها
بیــــاد خاطـــره ها
بیاد خاطر شیــــرین آخرین نگه ات
که دست گرم تو از دست من جدا میشد
که لرزه در تن تو
او غصه در دل من، بار خویش می افــــزود
و اشک دیده ی تو هم، ز جام چشمانت
بدامن صدفِ خویشتن گهر میریخت
اگر تو باز نــــــــــــــــگردی
چگونه خواهم زیست؟

نگاهی من همه تصویــــــــــــر دیدن تو کشد
وجود من بوصال وجود تو مایل
ز دیده امــــا دور
به قلب من نـــــــــزدیک
تو باز خواهــــــــی گشت
ولی زمانیکه من مُرده ام ز فــــــــرط غمت

بیایی و تو بجویی مرا به دهــــکده ام
نه یابیـــــــم صد حیف
به کنج ِ قبرستان گوری را که سبزه در او
دمیده همچو حریـــــر
نهان شده کسی که تو آرزو داری
جوابی این گنـــه ات را چگونه خواهی داد…؟

----------------------------
برف ریزان 1391 هجری خورشیدی
سرودم
احمد محمود امپراطور

۱۳۹۳ دی ۶, شنبه

شام تار


بی تـــو من شـــــام تار را مانم
غصــــــه ای روزگـار را مانم
امپراطور

بی تـو من شام تار را مانم


بی تـــــو من شــــام تار را مانم

غصــــــه ای روزگــــــار را مانم

داغِ ســـرتا به پاسـت در تن من

دشتِ از لالــــــــــــه زار  را مانم

میچکد خون ز پـــــرده های دلم

گل فــــروشِ بهــــــــــار را مانم

سایه ای غـــــم فتاده بر دوشم

لشــــــــکرِ خیمـــــه دار را مانم

پاره شد نسج خنـــده های وفـا

دل پُــــر از خون انــــــار را مانم

چمن و بـــــاغ و گلشنـــــم نبُوَد

بلبــــــــــل بی دیــــــــار را مانم

خفته در قلب من محبت و عشق

شوق چنـــــدین هـــــزار را مانم

تــــوسن من محیــط نشنــــــاسد

ابــــــــری آتش ســــــوار را مانم

نشـــــــــه دارد دمـــــاغ افـکارم

بـــــــاده نوشـــی خمـار را مانم

باغ اندیشــــــــه ام خـزان نشود

خامــــــــه ای آبــــــــدار را مانم

صفحه گر نشمـرم چه چاره کنم

دســـــت خط یــــادگـــار را مانم

مـــرگ کی نـــــام من بخاک برد

لــوح سنــــگ مــــــــزار را مانم

امپـــراطور عشق خود باشــــــم

بیــــــدل بیقــــــــــــــرار را مانم

محمود اینجـا چو شمع میسوزم

جــــــــگر داغـــــــــــدار را مانم
---------------------------

جمعه 60 جدی 1393 هجری آفتابی
که برابر میشود به 26 دسامبر 2014 میلادی

ســـــــــــرودم

احمد محمود امپراطور

کابل/افغانستان

۱۳۹۳ دی ۴, پنجشنبه

صبح بـودم شب شـدم جانانه را نشناختم



صبح بـــــودم شب شــدم جانانه را نشناختم

فـــــرق بیـــن کعبــــــه و بتخانه را نشناختم

آسمان آیینه شد تا چشم بر بستــم ز خویش

تــــار عشق آمد بدستــــم شانه را نشناختم

نعمـــت جنت گریبـــــان گیــــرِ عقلِ مـا نشد

صد هــــــزار افسـوس دام و دانه را نشناختم

هـــر دو عالــم گشت خدمتــگار آسایش مـرا

کـودکِ نــــــادان بــــودم شکرانه را نشناختم

مــــدتِ شد در خـــراب آبــاد دل می سوختم

آشنـــــــا بیگانـــــه شد، بیگانــه را نشناختم

روز تـــا روزِ دیگــر زنجیـــر پایــم شــد نفس

این چــه زنـــدان است من زولانه را نشناختم

تاکجـــا میسوزد این مجنــونِ عاشق پیشه را

ســـوزش و جـــان دادنی ، پروانه را نشناختم

چشــمِ بینـــــا را غبــــار غفلت مــــا کور کرد

در کفــــم خون شـد ولی دُر دانه را نشناختم

پیش خود خجلت زدایی نشـــه ای بی مهریم

لعــلِ ســــرخِ ســــاقی و پیمانه را نشناختم

هــر طپیدن محشــرِ باشد، قیامت دور نیست

از غـــــم عقبــــا رهــــی کاشانه را نشناختم

سالهـــــا شد همرهی محمود گشتم همنشین

خود عجـب دارم کــه این دیوانه را نشناختم

---------------------------------
پنجشنبه 04 جدی 1393 هجری آفتابی
که برابر میشود به 25 دسامبر 2014 میلادی

ســــــــــرودم

احمد محمود امپراطور

کابل/افغانستان

۱۳۹۳ دی ۳, چهارشنبه

در سرایی سینه ام آخر دل دیوانه سوخت


در ســـرایی سینـــه ام آخر دل دیوانه سوخت
از لب بـــاده پرستـــم ساغـر و پیمانه سوخت
ابــــر آتش خیــــز فکرم رهـــرو خورشیـد شد
خاک شد خاکستـــر و تنور و آتشخانه سوخت
ظلـــــم از بس میکنــد نـا آشنــــــای سنگــدل
از خودی آمـــد بجان و خــاطر بیگانه سوخت
دیـــده ام تــا دید رســـــــم بیـــوفای هـــای او
قلب درآتش طپید و دست و پا و شانه سوخت
سالهـــا در گوشه ای زندان شدم خوار و ذلیل
همت پا بنـــــد من زنجیــــر با زولانه سوخت
عشق کی گردد هوس ای زاهــــــد دنیا پرست
شوق جنـت در تو آتش زد مرا جانانه سوخت
گـــرم جوشی های  فطرت سیـــر عالم میکند
شهپر خمیازه اینجا خواب صد افسانه سوخت
تا اجـــل نایــد همـــــه منـت کش نفس خودیم
مرغ دام افتـاده را تــــاوان آب و دانه سوخت
بــــزم تا آید به آخـــر، شمـع تا گـــردد خموش
از حساب اینجا برون بال و پرِِ، پروانه سوخت
قلــــــه ای کــوه منــــاعت کرد محمود اختیــار
حاسدان سفــــله را این تیـر بی پیکانه سوخت

---------------------------
چهارشنبه 03 جدی 1393 هجری آفتابی
که برابر میشود به 24 دسامبر 2014 میلادی
ســــــــــرودم
احمد محمود امپراطور
کابل/افغانستان


۱۳۹۳ آذر ۳۰, یکشنبه

خاطراتِ اوان کودکی



تصویر کودکی احمد محمود امپراطور

درست 24 سال پیش از امروز در سنبله 1369 هجری خورشیدی

در شهر کابل در حویلی مان

این تصویر اخذ شده است.

کابل آنوقت زیبا بود،

کابل آنوقت سحرش با نسیم عطر آگین و آفتاب پر حرارت آغاز میشد

و شامگاهش غروب ملون داشت

آسمان شب اش پر ستاره و مهتابی بود

و آهنگ نی ملنگ توله چی تا دم دم های صبح طنین انداز گوش ها بود

گاهی به چمنزاران لیسه حبیبه می آمد گاهی به باغ بابر و گاهی

مزرعه عقب خانه ای ما نینوازی میکرد.

شب های جمعه استثنای بود

تا سحر صدای موسیقی محلی از باغ بابر بگوش میرسید.

و خانواده ها به سیر و تفریح می پرداختند.

گاهی پدرم من و اهل خانواده را به آنجا میبرد.

ولی من از فضای جمع و جوش خسته میشدم

این باعث میشد تا زودتر به خانه برگردیم.

شبانه اکثراً ساعت 9:00 می خوابیدم

تخت خواب من در اتاق که پدرم استراحت میکرد بود

من یگانه کسی بودم که بدون تک تک و اجازه در اتاق پدرم داخل شوم

و هر وقت که می خواستم همرایش باشم

دیگران از این حق مرحوم بودن چون پدرم شخص جدی؛ پر کار ، مقرارتی

و دیسپلین خاص خود را داشت

و تنها از همسرش ( مادرم ) می خوابید.

من بعضی شب گرسنه ویا تشنه میشدم با کمال حوصله مندی پدرم غذا، میوه و

آب که قبلاً مادرم برایم تدارک دیده بود

میداد و دوباره با نوازش خود به ادامه خواب شبانگاهی دعوت میکرد.

صبح زود بر میخواستم و بعد از آنکه مادرم با دست پر برکت و

نوازش خدا گونه اش منا مرتب میکرد

و صبحانه برایم میداد  ومنا تنهای تنها بطرف مسجد گذرگاه برای

آموختن قرآن کریم و مسایل دینی نزد حاجی بابا پدر قاری

مشهور افغانستان ( قاری وقار ) که در آن وقت

حاجی بابا 117 سال عمر داشت میفرستاد

حاجی بابا شخص متین و بزرگواری بود و قرآن کریم را بودن عینک تلاوت

میکرد و برایم تعلیم میداد.

در اوایل فقط من را تنها درس میداد بعدا دو پسر از وطنداران را نیز

برایش معرفی کردم

که حاجی بابا آنها را هم به شاگردیش پذیرفت.

مدت یکسال دروس قرآن کریم و مسایل دینی نزد حاجی بابا دوام کرد

و من قرآن را به خوبی آموختم.

باید یادآور شوم که من در بهار 1368 هجری خورشیدی با حاجی بابا آشنا شدم.

در بهار سال 1369 هجری خورشیدی

رسماً در لیسه عالی حبیبیه شامل مکتب شدم

درست بخاطر دارم که در منزل اول صنف اول " با " و

نام استاد  نازنینم رابعه جان بود.

زن باشرف و همانند مادر برای مان مهربان بود گاه گاهی از خانه اش کیک میآورد

و به همه شاگردان صنف توضع میکرد

دو صنف اول دیگرم هم بود یکی اول الف و دیگر اول دال استاد اول الف

شیما جان نام داشت

و از ولایت کندز بود و منا همیشه فرزند خود خطاب میکرد و استاد

اول دال دیانا جان نام داشت

در سه ماه اول سال دوستان خوبی پیدا کردم

در آنوقت دختر پسر باهم مثل خواهر و برادر واقعی یکجا درس می خواندن

کسی که در کنار من می نشست

مریم نام داشت دختر زیبا و باهوش بود

و همیشه متوجه من می بود

سه سال من در لیسه عالی حبیبیه درس خواندم

تا واقعه هشتم ثور 1371 هجری خورشیدی رخداد و اشخاص و

افراد که همیشه در تلویزیون بنام اشرار می شنیدم و می دیدم

بنام مجاهد و پیام آوران صلح و آزادی داخل شهر کابل شدند

من هنوزم به مکتب میرفتم هر چند جنگ های تنظیمی  در گوشه و

کنار شهر کابل آغاز شده بود

در میان همصنفان سه دوستی خوبی داشتم که همیشه یکجا بطرف خانه می آمدیم

که نام های شان سلیمان، ویس احمد و صمیم بود.

فکر کنم 12 یا 13 ثور بود و ما در صنف مصروف درس بودیم

صدای انفجار در شهر کابل شدت گرفت

و مدیر و سر معلم به صنف ها آمدن و استادان را وظیفه سپردن تا

شاگردان را رخصت بدهند.

خوب همه بیرون شدیم و حالت وحشتناک بود چنین بلا را تا بحال ندیده بودیم

فراموشم نمی شود که استاد رابعه جان برای آخرین بار رویم را بوسید و

گفت تا وضعیت خوب نشود به مکتب نیایی

وقتی از صحن مکتب بطرف دروازه خروجی میرفتم که مریم از پشتم دوید و

یک قلم پنسل را برایم داد وگفت محمود خداحافظ....

من، سلیمان، ویس احمد و صمیم یکجا بطرف خانه هایمان در

حرکت شدیم دست یکی دیگر را محکم گرفته بودیم

و می دویدم هنوز در آخر دیوار لیسه حبیبیه نرسیده بودیم که

صدای مرمی بسیار نزدیک شد

سلیمان پیش بود من دست ویس احمد را گرفته بودم و صمیم کمی پس مانده بود

که نگهان مرمی آتشین به سینه ویس احمد اصابت کرد

در یک نگاه دیدم که از دهن ویس احمد خون می آید

اولین بار بود که دوستی خوبم را از دست دادم

و مرگ را در پیش نظرم دیدم سلیمان از همه ای ما کرده کلان بود

پسر شجاع بود برگشت و از دست ویس احمد

کش کرد بطرف کوچه ما، همه می گرستیم و ترسیده بودیم

تا به دادمان چند نفر از اهالی منطقه رسید و برای آخرین بار به جسم

خون آلود ویس احمد شهید نگاه کردم و بطرف خانه دویدم

خداوند روح ویس احمد را با جمله شهدای بر حق این کشور شاد و آرام

دوستانم را بسلامت و میهنم را آری از جنگ داشته باشد.

این بود شمهء از خاطرات پرآگنده اوان کودکی و کابل زیبا

از حوصله مندی خوانندگان گران ارج مشکورم

التماس دعای خیر
--------------
اول جدی 1393 هجری آفتابی شهر کابل

احمد محمود امپراطور
 

۱۳۹۳ آذر ۲۷, پنجشنبه

سوختم، سوختم ای شوخ بلا یادم کن


سوختــم، سوختـــم ای شـوخ بلا یادم کن

به ســــری بــــامِ سمــا آمـــده فریادم کن

کشـــورِ هستــی و دارایـی من دادی به باد

سحــِـر کن سحــِـر و ز سـر آمده آبادم کن

به هوای تو دل از خانه ای خود بیرون جست

به هــــوا داری من آمــــــده و شــــادم کن

بس من از ســــر زنش خار جفــا خار شدم

تو بیــــا بــا گلِ رخســــار خــود امدادم کن

سینـــه آتشــکده و منزلِ من شــد صحــرا

چون نسیــــمِ سحـــری لطف خدادادم کن

بلبلِ نغمــه سـرایی تو به کنج قفس است

ســـرو آزاد بیــــــا همچـــو خـــود آزادم کن

گوشـــــه ای عــزلت خــواری نبُوَد جای مرا

مجلسِ شـــادی و هم بــزم به انشادم کن

به لب من سخن عشق طپیـــد و خون شد

همرهی کلک هنـــــر خامــه ای بهزادم کن

تــــوسن من ز جنـــــون نعـــل در آتش دارد

به کــــــلام و ادب خویش تـــو منقــادم کن

قامتـــم خـم شده از حادثــــه و رنج فــراق

کــرمِ خویش تو بنمــای و چو شمشادم کن

شده محمود اسیرِ غـمِ معشوقــه و عشق

تو به شمشیــــر خــرد رفــع ز مرصادم کن

------------------------------
بامداد جمعه 28 قوس 1393 هجری آفتابی
که برابر میشود به 19 دسامبر 2014 میلادی

ســـــــرودم

احمد محمود امپراطور

کابل/افغانستان

۱۳۹۳ آذر ۲۵, سه‌شنبه

زود آکه میمیرم،در گرفتم آزادی



تشنـــــــــه در بیـــــــابـــــانم

عشــــق باشد عنـــــــــــــوانم

تــــــا سحرگــــــــه گریــــــانم

بی تــــــــــو من نمی مـــــانم


زود آکه میمیرم،در گرفتم آزادی

----
روز مـــــــا شب تــــــــار است

درد و غصــــــــــه بسیار است

لحظه، لحظه دشـــــــوار است

حــــرف، حــــرف پیـــکار است


زود آکه میمیرم،در گرفتم آزادی
----
هر طرف قلعـــــــــه بنــــــــدان

سنـــــــگ و چوب آتشــــــــدان

کس نمی کنــــــــــد پرســــان

آفتــــــــــــاب در زنــــــــــــدان


زود آکه میمیرم ،در گرفتم آزادی
----
نیســــــــت ذره ای الطـــــــاف

کیمیــــــــــا شـــــده انصــــاف

هــــــــر که داردی اهـــــــداف

بد شــــــده همـــــــــه اوصاف

زود آ که میمیرم،در گرفتم آزادی
----
ماییــــــــم و هـــــــــزار اشکال

کشــــــــور است در اشــــغال

بچـــــــه هـــــــــای دون و دال

در پــــی گــــــــرفت مـــــــال


زود آکه میمیرم،در گرفتم آزادی

----
تشنـــــه کام خون باشنـــــــد

مست از جنـــــون باشنـــــــد

از ادب بــــــــــرون باشنــــــــد

زاده ای زبـــــــون باشنـــــــــد


زود آکه میمیرم،در گرفتم آزادی
----
نــــان مـــــــــا بخون تــــر شد

قبــــــــــــــر جای و بستر شد

خانــــــه، خانــــــه سنـگر شد

دزد کوچـــــــه رهبـــــــــر شد


زود آکه میمیرم،در گرفتم آزادی
----
هـــــر نفس غـــم و بیــم است

دل به سینـــــه تحــــریم است

ظالـــم اینجــــا تـــــکریم است

ای خــــدا چــــه اقلیــــم است


زود آکه میمیرم،در گرفتم آزادی
----
بهـــــــــــــر ظلم مأمـــــــور اند

سر سپـــــــــرده مــــــزدور اند

چشـــــــم دارن و کـــــــــور اند

جاهـــــــــــــلان مغـــــــرور اند

زود آ که میمیرم،در گرفتم آزادی

----
دشمنــــــــــــان تبـــــاه میکن

وعـــــــــــــده ای رفـــاه میکن

خلـــــق دادخـــــــــــواه میکن

ســــــــــوی مــــــا نگاه میکن


زود آکه میمیرم،در گرفتم آزادی

----
روز مــــــــا سیـــــــــــــاه تاکی

غــــــــرق در گنـــــــــــاه تاکی

زار و بـــــی پنــــــــــــــاه تاکی

خـــــاک و گــــــــــــرد راه تاکی


زود آ که میمیرم،در گرفتم آزادی

----
عــــــزم مـــــــــا بُوَد نستـــــوه

قـــــامت است همچــــــون کوه

گرچـــــه غصــــــه است انبـــوه

در بلایـــــــــــم و انــــــــــــدوه


زود آکه میمیرم، در گرفتم آزادی

----
گـــــــرم از تو شـــــد خورشید

زندگـــــــــــانی و امیـــــــــــد

هـــــــر نفس شود تمـــــــدید

عمـــــــــر با تـــــو شــد جاوید


زود آکه میمیرم،در گرفتم آزادی

----
کی شــــــــود بمــــــــا محدود

بخــــت و طالعــــــــــی محمود

جنـــــگ می شــــــود مسدود

زنــــــــدگی کنیـــــــم خشنود


زود آکه میمیرم،در گرفتم آزادی

-------------------

سه شنبه 25 قوس 1393 هجری آفتابی

که برابر میشود به 16 دسامبر 2014 میلادی

ســــــــــــرودم

احمد محمود امپراطور

۱۳۹۳ آذر ۲۰, پنجشنبه

۱۳۹۳ آذر ۱۹, چهارشنبه

مشاعره جوهر بزرگوار با امپراطور


مشاعره من با شاعر والاگهر برادر، بزرگوارم محترم محمد نعیم جوهر در لیل 18 بر 19 قوس 1393 هجری آفتابی که برابر می شود به 09 بر 10 دسامبر 2014 میلادی بعد از نشر غزلی

(تاکی ؟ به نامـــــه نامِ تــرا مختصر گرفت


در پــرده های دل سخن عشق در گرفت
)

 در صفحه ای اجتماعیم بگونه ای فی البدیه چنین آغاز شد که تا دَم دَم های صبح صادق ادامه پیدا کرد.
شایان ذکر است که نوازش دوستان بی بدیل و بی آلایشم نیز در این مشاعره به طراوت و زیبا بزم ادبی مان افزوده بود.
خواستم جریان مکمل این لحظات شیرین و ماندگار را کلیه صاحبدلان و خبره گان شریک سازم.

احمد محمود امپراطور
کابل/افغانستان

---------------

وقت سوختن (محمودا)ما را به چشم کم مبین
شعله را اتش همیشه مثل گل بر سر گرفت
بهر قتلم بی وفـــــــــا،اخر زدامـــان رقیب
تیر وچقماق وتفنگ وبرچه وخنجر گرفت
-----------

با عرض حرمت جوهر

اکه جان از بدیهه زیبایت مشکورم..!
---------------------------------------
عشق سیمین تن پس عمر و گذشت سالها
با کمال شوخی و مستی ز ما جوهر گرفت

امپراطور

تا ز خیرت ســـرِ (محمود) دلبر یافتم
دشمن دیرینه ام رفتار جادوگر گرفت

جوهر


گوری  بابایش اگــر میسوزد و جان میـــدهد
شکر ایزد را کنم جوهر خوشی از سر گرفت

امپراطور


داغ دل روشن تر از داغ درون لالـــــه شد
تا دل از خون جگر، بار دیگر ساغر گرفت

جوهر


در تماشاگاه دل شور دو عالم خفته است
از کلام پخته ای جوهر لبم شکر گرفت

امپراطور

(محمودا)از ظالم آن نا مهربان سنگدل
هستی ودار وندارم رنگ خاکستر گرفت

جوهر


لحظه های انتظار ِ زندگی آمـــــد به سر
جوهر ما آخر آن شوخ پری پیکر گرفت

امپراطور


ای فلک آخر ز دستت هست وبودم رفت بباد
کشت حاصل خیز ما را آفت دیگر گرفت

جوهر


هر که از طالع و بخت خود بهر جا میرسد
ناپسندان هرکجای بوده است انکر گرفت

امپراطور

( محمودا) صد مرحبا بر حرف شیرین لبت
از کلامت مرغ دل یک باره بال وپر گرفت

جوهر


بازی دیس و قمار سه بجل از کار رفت
مُد نو آمد به میدانی من و پوکر گرفت

امپراطور


قسمت وتقدیر آخر می کند کار خود اش
کشتی شیرین ادا در بحر دل لنگر گرفت

جوهر


قسمت نامهربان مضمون ما را خاک کرد
شعر بی وزن مرا باد خزان پرپر گرفت

امپراطور

شاد باش ایدل که بعد از دور نماانتظار
جوهرعشق ترا اخر کسی در بر گرفت

جوهر


کلبه احزان من سرد است چون قلبِ رقیب
تا ذغالِ معدنِ حاجی گک و کرکر گرفت

امپراطور

بسکه ما را از خدا این رهبران بیزار کرد
هر که را دیدم در ان جاه دامن کافر گرفت

جوهر


شب گذشت از نیمه و خوابِ دوچشمانم ربود
شعر جوهر از بر ِ من بالش و بستر گرفت

امپراطور


خواب خوش بر دیده ای ناز تو میخواهد دلم
رخصت ما را اگر محمود از دلبـــر گرفت

جوهر


سپاسگزارم اکه جان
----------------------

در وفــــــــاداری و قولِ دوست های جهان
جوهر ما ملکِ یاری را بخود اشکر گرفت

امپراطور


سومناتش را هزاران پارچه ونا بود کرد
شکر محمود هندوستان رایکسر گرفت

جوهر


خدا حافظ دوست بجان برابرم محمود جان عزیز شب به خیر

طبع موزون اکه جوهر در این عصر و زمان
بر تن شیخ و مــــلا دوره گر سنگر گرفت

امپراطور
اکه جان بهروز کامگار باشید


ملت ما جای اشکِ شادی باید خون گریست
دزد چند آمد سر کرسی بخود دفتر گرفت

امپراطور
تا فردا اگر زنده بودم باز در خدمت خواهم آمد شب تان بخیر عزیزان گران ارج.

عاقبت (محمود) من از دستی این نابخردان

ناله و آه وفغانـــــــــــــم دامن محشر گرفت

جوهر


گوسفند پیــــــــری ما از ترسِ گرگِ اجنبی
این سگان گشنه را در بام خود عسکر گرفت

امپراطور

دوستان این رهبـــــــران اجنبی پرور مدام
دشمن بد خواه ما را بهر خود رهبر گرفت

جوهر

بس هوای ناامیدی میزند جوش هر طرف
در زمان ما خدا افسوس پیغمبر گرفت

امپراطور

گفت (محمود ) در کلام نازنینش بار ها
جوهر آییـــــنه ما را کسی در بر گرفت

جوهر



امپراطور دلم پناهیت بخدا


با هــزارن عشوه آن کافـــر مزاج تنـــــد خو
خواب غفلت را ز جیب هوش من اندر گرفت

امپراطور


تا ســــــر ِ مژگان خود را ساختم اندک بلند
آن پلنگی پوش جرمن بر سرم لشکر گرفت

امپراطور
اکه جان شما موفق و مؤید باشید.

نام نيكو، مسند جاويد بوده است
أين نكته را شنيده و، بأيد به زر گرفت

امپراطور
غزل عالي وناب از خواندنش خيلي لذت بردم . قلم تان نويسا وطبع تان جاري باد دوست گرامي ام
داکتر وحیده از جرمنی

محترمه بانو داکتر وحیده اطبای از مهربانی، نکته سنجی و آرزو نیک و پسندیده شما عالم عالم تشکرات.
با عزت باشید.
امپراطور
سلامت باشی احمد محمود گرامی , همیشه جاری باشی وشاعر بمانی! سپاس!!
مریم عظیمی
کشور نروژ

شاعره گرانقدر محترمه بانو مریم عظیمی از پُست زیبا و آرزو نیک شما تشکر میکنم.
بسلامت باشید.
امپراطور
بسيار عالى ، زيبا و قشنگ ، درود
شهاب

محترم عبدالغفار شهاب از لطف بیکران شما ممنونم برقرار باشید.
امپراطور




واوووووعاشقانه زیباست.....درودها
شریفه رفیق
جرمنی

انو قدردان و خرد پرور محترمه شریفه رفیق از صفای حضور شما سپاسمندم.



امپراطور


در یک کلام...!

در خون طپیـــده دید منِ درد کشتـــــه را


یـــــار گریــــز پا بخــود عزم سفر گرفت

ا - م - ا

راضیه از کشور اتریش


شاعره شهیر سرزمین هنرپرور تاجیکستان محترمه بانو Розия Шарофиён از حضور شما مشکورم.
امپراطور


بسیار زیبا درودتان استاد گرامی
سروده هایتان را باید با آب زر نوشت
دنیا پور شرف
از فرانسه


از زیبا نگاری و مرحمت شاعره گرانقدر محترمه پور شرف کهکشانها مدیونم.
حصین بمانید.
امپراطور


درود تان باد!
زیباست، سبز و کامگار باشید.
مژگان جوانشیر

Copenhagen , Denmark


بانوی فرهیخته محترمه مژگان جوانشیر درود های گرم منا با لطف بی بدیل تان بپذیرید از آرزو نیک شما مدیونم.
سعادتمند باشید.
امپراطور


پاینده باشید آقای  احمد محمود امپراطور
Zahra  Salimi‎


محترمه Zahra Salimi گرامی از شما تشکر میکنم..
امپراطور

besyar zeba ast mesle hamiesha droud
شیما نظام

 از آلمان

بانوی زیبا و ادب سنج محترمه شیما نظام از مهربانی شما یکجهان ممنونم.
برقرار باشید.
امپراطور


ای عشق تمام بهانه از تو است ...
حسن سید

از جرمنی


جناب محترم حسن سید صاحب از ابیات پر معنی شما سپاسگزارم.
امپراطور


درود محمود جان گرامی بسیار عالی وزیبا سعادتمند باشید.
جینا رویت

از آلمان


ادیبه هنرمند و مستعد محترمه جینا رویت از لطف بیکران شما ممنونم.
امپراطور


شادم وپر سعادت
که بازهم شاعری از تبار جاودانه ها را
در جمع دوستان دارم
که اشعار ووجود گرامی اشان فخر ماست
سرایشگر زیبا کلام گرامی احمد محمود عزیز سپاس ودرود
صفیه احمد
از لندن


بانو سخن پرداز ادبیه زیبا و زیبا بیان دوست نیک سیرتم محترمه صفیه احمد از دُر سفته های بلند ادبی شما سپاسمندم.
حضور با صفای شما خُرم باد...
امپراطور


درود جناب امپراطور طبع و توانیی شعرتان را از ژرف های دل میستایم
همیشه موفق باشید
سید هاشم هاشمی
برلین آلمان

جناب محترم سید هاشم هاشمی صاحب از حضور پر بار و پر طراوت شما مشکورم.
بسلامت باشید.
امپراطور


ماشاالله گويم به أين بديهه سراي هر دو دوست شرين سخن وزييا كلام !
سبز وخرم باشيد جوهر صاحب گرامي وامپراطور گرانقدر
وحیده از آلمان


داکتر گرانقدر ما محترمه وحیده از حضور فعال شما مکرراً سپاسگزاری میکنم.
امپراطور

درود های بیکران از طرف جانثار خدمت امپراتور بزرگوار که مدتی است ازخدمت دورودرکنج عزلت محصور گردیده ام که امروز آفتاب مهر فروزان گشت و چشمم به سرودۀ جناب شما روشن شد . درود بر آ رقیب عزیز( محترم جوهر ) که خود کان جوهرند و دلش درهوای شما می تپد . سر فرازی هردو یار نازنین را صمیمانه آرزو میکنم .
بیسواد ( ر)
 ترانتو کانادا

درود ها و تحیات قلبی و بی پایان من تقدیم خردمند حکیم فاضل دانشمند استاد ( ر ) بیسواد صاحب..!
از واژه گان بلند ادبی و حضور مدبرانه ای شما بزرگ مرد آزادی و آزادی خواه در نهایت عاجز و ادب تشکر و امتنان بجا می آورم.

صحتمند و سلامتی حضرت دوست را از پروردگار عالمیان استدعا دارم.

امپراطور

درود به جناب امپراطور دلها و جناب جوهر موفق و سر آفراز باشيد در إشعار ناب تان بركت باد.....
نجیب الله امیری

کابل افغانستان


برادر قدردانم محترم نجیب الله امیری از نوازش ادبی و خردپروری شما عالم عالم تشکر و امتنان می نمایم.
امپراطور


درود به برادر عزیزم بسیار عالی
دوکتور نوری
Mission Viejo,  California‎‏


شاعر گرانقدر محترم دوکتور نوری از حضور سبز شما ممنونم.
امپراطور



بسيار عالي وپر سوز احمد نازنين قامتت بلند و سروده هايت سر بلند باد.
سمیع ایوبیار
کابل


استاد بزرگوار محترم ایوبیار صاحب از شما سپاسگزارم.
امپراطور

حیف و افسوس که نام تو مختصر گرفت - غم های من باعشق تو یکجا در گرفت
ظاهر نافع
اورلندو، فلوریدا
جناب محترم ظاهر نافع صاحب از بیت زیبا و قریحه بلند ادبی شما مشکورم.
بسلامت باشید.
امپراطور

ماشاالله بسيارمقبول مثل هـمشيه زيبا زنده باشى برادر
نازنينم قربان مهر محبوبی محمود
مسعوده اکبری
از امریکا


خواهر عزیز و گرانقدر از حسن نظر و مهر معنی شما کهکشانها ممنون و مدیونم.
خدانکند لطفاً قربان نگویید.
امپراطور

بسیار زیبا ، خداوند ج به توفیقات شما بیفزاید.
غلام علی صارم
کابل/افغانستان


استاد گران ارج نویسنده معاصر میهنم محترم صارم صاحب از نوازش و دعای خیر تان سپاسگزارم
امپراطور

سلام برادر عزیزم منتظر اشعار تان در شعرچشتی هستیم.
سید احمد ظریف چشتی
هرات/افغانستان


درود به صوفی وارسته بدرالمشایخ برادر نازنین محترم سید احمد ظریف چشتی.!
حتمن خدمت حضور انور شما و تیم کاری سایت شعر چشتی میفرستم.
امپراطور

بسیار بسیار بلند وپر محتوا، بلندای خیال شاعرانه نصیب طبعت باد امپراطور عزیز.
سهیل سامانی

کابل افغانستان


شاعر گران برادر عزیزم جناب محترم سهیل سامانی از ابیات خردمندانه ای شما مشکورم.
امپراطور


از فساد در جامعه مفسد به مقصد میرسد..
یک فساتی رفت مارا فاسدی دیگر گرفت..
روغن فقر سواد و جهل خوشبوی جهان..

اسکناس کاغذی داد معدن گوهر گرفت..
موسوی
از مزار شریف


شاعر بزرگوار محترم سید علی موسوی از رباعی زیبا و آموزنده شما خوشم آمد طبع تان باز و روان باد


امپراطور



آتشِ عشقت محمود دامنِ معشوق سوخت

پارسا باجوهر خود دلبر دگر گرفت

فروغ

استاد گرانقدر شاعر وارسته کاکا بزرگوارم جناب محترم حسن شاه فروغ صاحب از نوازش ادبی شما سپاسمندم.
پیش اهل خبره دارم پوزش و عفوه عظیم
چون به وزن شعر و گفتارم کمی تکر گرفت

امپراطور

بسیار زیباست درود برشما امپراطور عزیز
مهجور


شاعر قدردان محترم محمد جان مهجور از مهر معنوی شما سپاسگزارم

امپراطور




محمود عزیز دست وپنجه ات الهی خاک نشود سروده بسیارزیبا
تیشه درتمثال شرین گرچه سختی هاکشید
جان شرین مزددست ازکوه کن کافر گرفت
صایب تبریزی
محمد راعی از کشور دانمارک



فاضل دانشمند استاد حکیم کاکا بزرگوارم محترم راعی صاحب از حضور باصفا و دعای گهر بار شما ممنون و مدیون و مرهونم.
امپراطور

بلاخره ختم مشاعره و جواب به دوستان به اتمام رسید و صبح صادق دمید.
با التماس دعا خیر از همه یاران و بزرگان
ارادتمند شما
احمد محمود امپراطور از شهر زیبا و پر حادثه کابل