۱۴۰۳ بهمن ۹, سه‌شنبه

عقل و اراده: نویسنده احمد محمود امپراطور

 


عقل و اراده:

عقل و اراده دو رکن اساسی در شکل‌گیری و شناخت رفتار انسان‌ها هستند که به‌طور مستقیم در فرآیند تصمیم‌گیری‌ها، انتخاب‌های فردی و اجتماعی و همچنین در رسیدن به اهداف و آرمان‌های شخصی و جمعی تأثیرگذارند. 


عقل به معنای توانایی تحلیل دقیق اطلاعات، درک عمق مسائل و حل آن‌ها از طریق تفکر منطقی و استدلالی است که به فرد این امکان را می‌دهد تا با در نظر گرفتن تمام جوانب یک مسئله، بهترین تصمیم ممکن را اتخاذ کند. 


این قدرت تحلیلی به انسان اجازه می‌دهد تا واقعیت‌ها را با دقت بررسی کرده و از بین گزینه‌های مختلف، به انتخابی صحیح دست یابد.


در کنار عقل، اراده نیز نقشی بی‌بدیل در فرایند تصمیم‌گیری ایفا می‌کند.

 اراده به نیروی درونی اطلاق می‌شود که انسان را به سوی عمل و اقدام سوق می‌دهد. 

اراده به معنای قدرت غلبه بر تمایلات آنی، مقاومت در برابر وسوسه‌ها و موانع، و استمرار در پیگیری اهداف بلند مدت در شرایط سخت و دشوار است.

 بدون وجود این نیروی ارادی، حتی با داشتن عقل و دانش کافی، تحقق اهداف عالی انسانی ممکن نخواهد بود.


این دو، وقتی در کنار یکدیگر عمل کنند، به‌طور قابل توجهی توانایی فرد را در دستیابی به پیشرفت‌های فردی، رشد اخلاقی، تحقق آرمان‌های شخصی و همچنین ایجاد تحول در جامعه تقویت می‌کنند. 


عقل و اراده در تعامل با یکدیگر به انسان این قدرت را می‌دهند که در مواجهه با مشکلات و چالش‌ها، همچنان به پیشرفت و شکوفایی ادامه دهد. 


بنابراین، این دو مؤلفه نه‌تنها پیشرفت فردی و اجتماعی را 

ممکن می‌سازند، بلکه در ایجاد تمدن‌های بشری، تحولات علمی 

و فرهنگی و همچنین ارتقای سطح زندگی انسان‌ها 

نقشی کلیدی دارند.

نویسنده: احمد محمود امپراطور 

۱۴۰۳خورشیدی 

#عقل 

#اراده

۱۴۰۳ بهمن ۸, دوشنبه

واقعیت تلخ و جان‌سوز این است که کارد از استخوان مردم این سرزمین بسیار فراتر رفته

 


واقعیت تلخ و جان‌سوز این است که کارد از استخوان مردم این سرزمین بسیار فراتر رفته و زخم‌هایی که روزگاری تنها در جسم‌های شکسته نمایان بودند، اکنون به عمق قلب‌ها و جان‌های خسته نفوذ کرده‌اند.

 این زخم‌ها دیگر صرفاً بر جسم‌ها محدود نمی‌شوند؛ بلکه به گونه‌ای دردناک‌تر، قلب‌ها و روح‌ها را شکافته و هر لحظه، آتشی خاموش‌ناشدنی را در درون انسان‌ها شعله‌ور می‌کنند. 

دردهایی سهمگین و زخم‌های بی‌درمان، همچون طوفانی بی‌پایان و وحشی، همه‌چیز را در هم کوبیده و آرامش را به افسانه‌ای دوردست و دست‌نیافتنی بدل کرده‌اند؛ گویی آرامش، مفهومی است که هیچ‌گاه در این خاک مجال ظهور نخواهد یافت. 

رنج نه تنها بر شانه‌ها سنگینی می‌کند و قامت‌ها را خم کرده است، بلکه همچون زهری کشنده، در رگ‌هایمان جاری است و هر روز ذره‌ای از وجودمان را به سوی نیستی می‌کشاند.

 امیدهایی که روزگاری مانند شعله‌ای گرمابخش دل‌های ما بودند، اکنون در ظلمت مطلق گم شده‌اند و چیزی جز خاکستر سرد ناامیدی از آن‌ها باقی نمانده است. 

گویی آسمان زندگی ما برای همیشه از نور محروم شده و تنها شبِ بی‌پایانی است که بر ما سایه افکنده است.

ما، غم‌زده‌ترین مردمان این جهان، به مانند سایه‌هایی بی‌رمق و خسته، در گردبادی از اندوه، پریشانی و اضطراب سرگردانیم.

 گویی زمین و زمان سوگند خورده‌اند تا آخرین بارقه‌های شادی و آرامش را از ما بربایند و ما را در چنگال سرنوشت تلخ و بی‌رحم رها کنند؛ سرنوشتی که هیچ‌گاه برایمان جز رنج و عذاب ارمغانی نداشته است. 

سایه‌ای سیاه و سنگین، همچون شبحی از عذاب و یأس، بر سر این ملت گسترده شده و نور را از دیدگانمان دزدیده است. 

این سایه سیاه، گویی ابرهایی از غم و اندوه است که هیچ نسیمی نمی‌تواند آن را کنار بزند، هیچ بارانی نمی‌تواند آن را بشوید، و هیچ طلوعی نمی‌تواند آن را بشکند.

 دیگر هیچ صدای نجات‌بخشی از دوردست‌ها به گوش نمی‌رسد؛ تنها زمزمه‌ی بغض‌هایی که در گلو خفه شده‌اند و اشک‌هایی که هرگز مجال جاری شدن پیدا نمی‌کنند، در این سکوت مرگ‌بار طنین‌اندازند.

 گویی این سکوت، خود فریادی از عمق رنج و ناامیدی است که به گوش هیچ‌کس نمی‌رسد.

در میان این دریای بی‌کران و توفانی از درد، یأس، و ناامیدی، تنها تکیه‌گاه و ملجأ ما، بارگاه بی‌کران و رحمت خداوند متعال است؛ خدایی که به گوشه‌گیرترین اشک‌ها و بی‌صدا‌ترین ناله‌ها نیز گوش می‌سپارد و ناله‌هایی که حتی انسان‌ها توان شنیدنشان را ندارند، در درگاه او به فریادی بلند تبدیل می‌شود.

 تنها اوست که می‌تواند این آوار سنگین و خردکننده را از دوشمان بردارد و نوری تازه در دل تاریکی بی‌پایانمان بیفروزد. در جهانی که هیچ دستی برای یاری به سوی این ملت دراز نمی‌شود، هیچ صدایی برای امید دادن به گوش نمی‌رسد و هیچ چراغی برای نشان دادن مسیر روشن نمی‌شود، تنها امیدمان به لطف و رحمت بی‌انتهای اوست؛ خدایی که قدرتش فراتر از تمامی طوفان‌ها و تمامی رنج‌هاست و تنها نسیم شفقت او می‌تواند این غبار سیاه و سنگین را از آسمان زندگی‌مان بزداید.

اما آیا این غبار، این سایه‌ی مرگبار، و این شب تاریک هرگز به پایان خواهد رسید؟ 

آیا این ملت، که زیر آوار سنگین زخم‌های بی‌درمان و دردهای بی‌پایان مدفون شده‌اند، روزی بار دیگر طلوع آرامش و نور را خواهند دید؟ 

خدایا! در میان این همه ناامیدی، رنج، و سیاهی، آیا هنوز بارقه‌ای از امید باقی مانده است؟ 

آیا هنوز سحرگاهی در پس این شب بی‌پایان نهفته است؟ 

یا این ملت برای همیشه در گرداب سرنوشت تلخ خویش گم شده‌اند؟

 خدایا! تویی که قادر مطلقی، تویی که توان شکستن تمامی سدهای ناامیدی را داری، آیا هنوز نگاهی به این ملت دردمند خواهی داشت؟ 

تنها نسیم رحمت توست که می‌تواند این دریای طوفانی را آرام کند و این خاک خسته از رنج را به بهاری تازه بازگرداند.

نویسنده: احمد محمود امپراطور 

۱۴۰۳خورشیدی 

The bitter and heartbreaking reality is that the suffering of the people of this land has far exceeded its limits.


The bitter and heartbreaking reality is that the suffering of the people of this land has far exceeded its limits.

 Wounds that once appeared only on broken bodies have now penetrated deep into the hearts and weary souls. 


These wounds are no longer confined to the physical; rather, in a more painful way, they have torn through hearts and spirits, igniting an unquenchable fire within. 

Heavy pains and incurable wounds, like an endless and savage storm, have shattered everything, turning peace into a distant and unattainable legend.


 It seems that tranquility is a concept that will never find a chance to emerge in this soil. 

The anguish not only weighs on shoulders, bending them under its burden, but also flows through our veins like a lethal poison, pulling us closer to annihilation each day.


 Hopes that once warmed our hearts like a comforting flame are now lost in utter darkness, leaving nothing behind but the cold ashes of despair. 


It feels as though the sky of our lives has been forever deprived of light, leaving us under an eternal night that casts its shadow over us.


We, the most sorrowful people of this world, resemble faint and weary shadows wandering aimlessly in a whirlwind of grief, confusion, and anxiety. 


It seems as if the earth and time themselves have vowed to snatch away the last rays of joy and peace from us, abandoning us to the clutches of a bitter and merciless destiny—a destiny that has never offered us anything but suffering and torment.


 A heavy, dark shadow, like a specter of misery and despair, has spread over this nation, stealing the light from our eyes.

 This dark shadow is like clouds of sorrow that no breeze can dispel, no rain can cleanse, and no dawn can break.


 No voice of salvation can be heard from afar anymore; only the whispers of suppressed sobs and tears that never find a chance to flow echo through this deadly silence.


 This silence itself feels like a cry from the depths of suffering and despair that reaches no ears.


Amid this boundless sea of pain, despair, and hopelessness, our only refuge and solace is the infinite mercy of the Almighty God—a God who listens even to the most hidden tears and the faintest cries, transforming them into a loud call in His presence. 


Only He can lift this crushing and overwhelming burden off our shoulders and cast a new light into our endless darkness.


 In a world where no hand extends to help this nation, no voice offers hope, and no lamp lights the path forward, our only hope lies in His boundless grace and mercy. 


A God whose power surpasses all storms and all suffering, and only the breeze of His compassion can lift this heavy, black dust from the sky of our lives.


But will this dust, this deadly shadow, and this dark night ever come to an end? 


Will this nation, buried under the heavy rubble of incurable wounds and endless pain, ever witness the dawn of peace and light again? 


O God, amidst all this despair, suffering, and darkness, is there still a glimmer of hope left? 


Is there still a dawn hidden beyond this endless night? 


Or has this nation forever lost itself in the whirlpool of its bitter fate?


 O God, You, the Omnipotent, You who can break all barriers of despair—will You still look upon this distressed nation? 


Only the breeze of Your mercy can calm this turbulent sea and bring this weary land, burdened by suffering, to a new spring.


Author: Ahmad Mahmood Imperator 

.Translated by: Eileen.D 

۱۴۰۳ بهمن ۶, شنبه

Happy Father’s Day


 

Happy Father’s Day!💐


Blessed be the memory of those days when love and affection flowed endlessly through the home. I was six years old, a child unaware of life’s twists and turns. With my small, tender hands, I wrapped my arms around my revered father, Shir Ahmad Yawar Kangorchi. The love between us was captured in an eternal photograph. The tall and handsome young man standing beside us is my brother, Ahmad Shah.


Life was filled with respect, kindness, and warmth. Kabul, the city of dreams, was living through its final years of happiness and tranquility. Yet even in those days, the hands of the clock silently warned of an impending, devastating war. The spring days were gradually coming to an end, and a blessed and bountiful summer was approaching slowly and steadily.


Our residence was a haven of peace and safety. My father, a dignified and kind man, constantly filled my world with love and knowledge through his caring gaze, wise words, and fatherly affection. The scent of night-blooming jasmine and the delightful fragrance of roses filled the courtyard, while our loyal wolf, Nino (NINO), faithfully kept watch and displayed unwavering devotion.


My childhood blossomed under the loving shadow of that great man. The memory of those days remains a timeless fragrance imprinted in my mind.


O Almighty Creator, envelop the soul of my dear father, along with all the departed, in Your boundless mercy and grant them eternal peace until the Day of Resurrection.


Location and date of the photo:

Carte Seh, Kabul City

The year 1369 (Hijri Solar Calendar)


With love and respect,

 احمد محمود امپراطور 

Ahmad Mahmood Imperator 

#Kabul 

#memories 

#HappyFathersDay

۱۴۰۳ بهمن ۵, جمعه

Letting go of undeserving individuals



#Words_of_the_Poet

Letting go of undeserving individuals is the revival of one’s dignity and prestige;
for the value of companionship is only meaningful alongside the worthy.

Ahmad Mahmood Imperator 


۱۴۰۳ بهمن ۳, چهارشنبه

مناجات احمد محمود امپراطور

بسم الله الرحمن الرحیم



ای معبود مطلق،

ای آرام‌بخش اضطراب‌ها

و منبع بیکران عنایات سرمدی،


سپاس که مرا پذیرفتی

و بی‌شائبه،

گنجینه‌های رحمت و نعمتت را

بر وجود کوچک و بی‌مقدارم ارزانی داشتی.

تویی که انوار معرفت را

بر دل‌های تهی از دانایی می‌تابانی

و ظلمت‌کده‌ی اذهان غافل را

با نور حکمت و رأفت روشن می‌کنی.


شاکرم که در نهادم،

این قلب ضعیف و لرزان،

جوشش عشق و شهود را جاری ساختی

و بر زبان ناتوانم

واژگانِ نهادی که جز ذکر تو،

حکایتی از حضور تو نیستند.

هر واژه که از این لبان خاموش

برمی‌آید،

آوایی است به بارگاهِ کبریایت

و هر شعری که از قلم ناتوانم جاری می‌شود،

گامی است لرزان در مسیر حقیقت

و تلاشی کوچک برای دستیابی به ژرفای معنا.


راهنمایم باش،

این بنده‌ی ناتوان و درمانده را

در راه صداقت و پاکدامنی پایدار کن

و از وسوسه‌های بی‌پایان دنیا

و آزمون‌های سنگین آن

در پناه رحمتت محافظت فرما.

مشعل حقیقت را

در دل تاریک و لرزانم بیفروز

تا در سایه‌ی عشقت

رهسپار قرب تو شوم

و دل‌های دیگران را

با یاد نامت آرام بخشم.


پروردگارا،

این دل شکسته و ناتوان را

در دریای وحدت خود غرق کن

و بذر محبت و یگانگی را

در خاک خشکیده‌ی دل‌ها برویان.

بگذار این دنیا،

این سرای گذرا،

باغی شود که از شاخه‌هایش

میوه‌های آرامش و دوستی

برای بندگان نیازمندت فرو ریزد.


مرا که اسیر غرور و خودبینی‌ام،

از بند این زندان آزاد کن

و این روح پریشان

و این جسم ناتوان را

به عشق و لطف بی‌کرانت وابسته ساز.

تا لحظه‌لحظه‌ی این حیات بی‌مقدار

سرشار از نور تو باشد

و آکنده از مهر بی‌حدت.

آمین

نویسنده: احمد محمود امپراطور 

پنجشنبه ۰۴ دلو ۱۴۰۳ خورشیدی

۱۴۰۳ بهمن ۲, سه‌شنبه

بی تو تنها تر از آنم که بودم هستم

 

بی تو تنها تر از آنم که بودم هستم

خسته از وضع جهانم که بودم هستم

می تپم چون که تپیدن شده است عادت من

روز و شب در نوسانم که بودم هستم

من ز روزی ازلی زندگی عاشق بودم

گر شوم پیر جوانم که بودم هستم 

 هر کجا دانش و فرهنگ و هنر می جویم

در پی علم روانم که بودم هستم 

نفرت انگیز ترین واژه برایم جنگ است 

ز جمع صلح طلبانم که بودم هستم 

از دو رویی و دو پشتی و دو رنگی سیرم 

چون کف دست عیانم که بودم هستم

 از بد انديش و سبک پاچه و حاسد دورم 

دشمن دیده درانم که بودم هستم

کشتی عشق به دریایی ادب می رانم 

شاعری سوخته جانم که بودم هستم 

از بدخشانم و محمود سخن پردازم 

ذره پرورده ای کانم که بودم هستم 

--------- 

دوشنبه اول دلو۱۴۰۳ خورشیدی 

سرودم 

احمد محمود امپراطور

 Ahmad Mahmood Imperator 


۱۴۰۳ دی ۲۹, شنبه

مرحوم مغفور استاد عبدالمعبود خان "ودودی"

 


با اندوهی جانکاه و دلی لبریز از حزن و تأسف، 

خبر ارتحال جانسوز و غم‌انگیز فاضل گرانقدر و دانشمند گرانمایه،

 استاد عبدالمعبود خان "ودودی"، شخصیتی بی‌بدیل، متواضع، متین، و آراسته به تمامی سجایای اخلاقی و انسانی، قلب‌ها را در ماتمی عمیق و دردناک فرو برد.


استاد ودودی، از چهره‌های برجسته و پیشگام در تعالیم اسلامی و ارزش‌های انسانی عصر معاصر بودند.

 ایشان با منش بزرگوارانه، اندیشه‌ای بلند و قلبی مملو از محبت، الهام‌بخش بسیاری از افراد به شمار می‌رفتند.

شخصیتی که وارستگی، متانت و بزرگواری او همواره الگویی روشن برای جامعه علمی، دینی و فرهنگی ما بود.


او انسانی خوش‌قامت، با سیمای جذاب و سیرتی زیبا بود که صفای درونی و پاکی قلب او از چهره‌اش نمایان بود. 

فروتنی، وقار و نیکوکاری در وجود شان موج می‌زد و هر که افتخار شناخت او را داشت، از پرتو وجودش بهره‌مند می‌گشت.


بیش از سه دهه افتخار آشنایی با آن شخصیت گرانقدر را داشتم و ایشان را از نزدیک به عنوان انسانی حلیم، مهربان، دلسوز و زیبا سخن شناختم. 

پدر مرحومم، شیر احمد یاور کنگورچی، نیز ایشان را از اعماق قلب دوست می‌داشت و همواره از او به نیکی یاد می‌کرد. احترام متقابل و رابطه صمیمانه میان ایشان، همیشه برای ما الگویی از دوستی و بزرگواری بود.


استاد ودودی، نه تنها عالمی فاضل و سخنور توانا بودند، بلکه از انسان‌های نادری بودند که خوبی و نیکویی، همچون نوری درخشنده از وجودشان متبلور بود. 

ایشان به احترام پدرم، از قریه شان واقع در نمازگاه، پیوسته به قریه ما، کنگورچی، تشریف آوردند و حضور ارزشمندشان همواره مایه خیر و مهر برای ما بود.


آن شخصیت بزرگوار، با مهربانی بی‌کران، حلم مثال‌زدنی، سخنان پرمغز و دلنشین، و دلسوزی برای مردم و جامعه بدخشان، جایگاهی ویژه در دل‌ها داشتند و همواره به نمادی از انسانیت و خردورزی در یادها خواهند ماند. 

فقدان وجود ارزشمند شان، ضایعه‌ای بزرگ و جبران‌ناپذیر برای جامعه علمی، فرهنگی و دینی ماست.


از درگاه پروردگار متعال، برای روح پاک و مطهر استاد عبدالمعبود خان "ودودی"، علو درجات، رحمت بیکران و آرامش ابدی را مسئلت دارم. 

همچنین برای خانواده عزتمند و بازماندگان ارجمند ایشان، صبر جمیل و اجر جزیل خواهانم. 

باشد که یاد و خاطره آن انسان والامقام همواره در دل‌ها جاودان بماند.

انا لله و انا الیه راجعون

الحکم لله و البقاء لله.

با اندوه فراوان 

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator 

شامگاه ۲۹ جدی ۱۴۰۳خورشیدی 

افغانستان

۱۴۰۳ دی ۲۸, جمعه

طنز سیاه!

 


طنز سیاه!

سازمان ملل متحد: باشکوه در حرف، محتاط در عمل


سازمان ملل متحد، این نهاد بزرگ و همیشه در صحنه جهانی، در طول سال‌ها ثابت کرده که دو هنر را به بهترین شکل ممکن در چنته دارد: ابراز تأسف و استقبال کردن.

 دو کاری که آن‌قدر با دقت و ظرافت انجام می‌شوند که گویی تمام بقای بشریت به همین دو مهارت بستگی دارد!


ابراز تأسف: غم، اما با تشریفات کامل


هر وقت حادثه‌ای تلخ در گوشه‌ای از دنیا رخ می‌دهد، سازمان ملل به‌سرعت واکنش نشان می‌دهد.

 با جدیتی مثال‌زدنی، بیانیه‌ای پر از واژگان احساسی صادر می‌کند. 

زلزله‌ای آمده؟ جنگی در گرفته؟ یا حتی گربه‌ای روی درخت گیر کرده؟ 

سازمان ملل فوراً اعلام می‌کند:

 «ما از این حادثه عمیقاً متأسف هستیم.» 

این تأسف چنان واقعی و پررنگ است که گاهی حس می‌کنید دبیرکل شخصاً در محل حادثه حضور دارد و شانه به شانه قربانیان گریه می‌کند!


استقبال کردن: جشن ایده‌های بی‌اثر


اما سازمان ملل فقط برای غم و اندوه نیست! 

اگر جایی ایده‌ای حتی بی‌اثر یا توافقی نصفه‌نیمه مطرح شود، این نهاد با آغوشی باز و لبخندی دوستانه از آن استقبال می‌کند.

 مثلاً اگر کشوری اعلام کند که قصد دارد تا سال ۳۰۵۰ میلادی تولید گازهای گلخانه‌ای خود را شاید کاهش دهد، سازمان ملل با هیجان اعلام می‌کند:

 «ما از این اقدام شجاعانه استقبال می‌کنیم!» 

البته هنوز کسی نفهمیده این استقبال دقیقاً به کجا ختم می‌شود.


طنز تلخ اما واقعی


جالب اینجاست که اگر روزی سازمان ملل بخواهد کاری واقعی انجام دهد، احتمالاً خودش بیانیه‌ای منتشر خواهد کرد و با عباراتی همچون

 «ما از عملکرد بی‌سابقه خود شگفت‌زده و متأثر هستیم!» 

به استقبال خودش خواهد رفت.

 شاید در یک مراسم رسمی، از کشورها بخواهد برای این اقدام تاریخی کف بزنند و گل اهدا کنند!


درس بزرگ سازمان ملل:


آنچه از عملکرد سازمان ملل می‌آموزیم این است که در دنیای پیچیده امروز، مهم نیست چه می‌کنید؛ مهم این است که همیشه آماده باشید یا عمیقاً متأثر شوید یا با لبخندی گرم استقبال کنید. همین کافی است تا همه تصور کنند که دنیا هنوز سر جایش است!

با لبخند☺️ و تأثر😒

نویسنده: احمد محمود امپراطور 

#طنز 

#سازمان_ملل 

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator 

#2025newyear

۱۴۰۳ دی ۲۷, پنجشنبه

! The United Nations: Grand in Words, Cautious in Action



Dark Satire!

The United Nations: Grand in Words, Cautious in Action


The United Nations, this grand and ever-present global entity, has consistently proven over the years that it excels in two remarkable skills: expressing regret and welcoming initiatives.

Two actions so meticulously and artfully executed that it seems the survival of humanity hinges on these very talents!


Expressing Regret: Sorrow, but with Full Protocol


Whenever a tragedy strikes anywhere in the world, the UN swiftly reacts.

With unparalleled seriousness, it issues a statement filled with emotional vocabulary.

An earthquake? A war? Or even a cat stuck in a tree?

The UN promptly announces:

"We deeply regret this incident."

This regret is so genuine and vivid that you sometimes feel the Secretary-General is personally at the scene, crying shoulder-to-shoulder with the victims!


Welcoming Initiatives: Celebrating Ineffective Ideas


But the UN isn’t just about sorrow!

Whenever even a half-hearted idea or a meaningless agreement is proposed, this institution embraces it with open arms and a friendly smile.

For instance, if a country announces that it plans to perhaps reduce greenhouse gas emissions by the year 3050, the UN enthusiastically proclaims:

"We warmly welcome this courageous initiative!"

Although no one has figured out where this welcoming spirit actually leads.


A Bitter but Real Satire


The ironic twist is that if the UN ever decided to take real action, it would likely issue its own statement, saying something like:

"We are astonished and deeply moved by our unprecedented performance!"

It might even host a formal ceremony, inviting nations to applaud and present flowers for this historic effort!


The UN’s Great Lesson:


What we learn from the UN’s performance is that in today’s complex world, it doesn’t matter what you actually do; what matters is being perpetually prepared to either deeply regret or warmly welcome.

That’s all it takes to make everyone believe the world is still in order!


With a Smile 😊 and Regret 😒

Writer: احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator 

#Satire

#United_Nations 

#2025newyear 

۱۴۰۳ دی ۲۴, دوشنبه

احمد محمود امپراطور، ستاره‌ای فروزان در افق ادب و انسانیت

 

تصویر احمد محمود امپراطور با مادر عزیز شان

ارزش‌ های اصیل انسانی


احمد محمود امپراطور، ستاره‌ای فروزان در افق ادب و انسانیت، شاعری است که واژگانش همچون نسیمی سرشار از عشق و محبت، روح‌های تشنه مهر و انسان‌دوستی را نوازش می‌دهد. 


او جوانی است که تواضع، مهربانی و اندیشه‌ای ژرف را در وجود خود پرورانده و عشق به هنر و انسانیت را به عالی‌ترین شکل ممکن به منصه ظهور رسانده است. 


زندگی او داستانی شگرف و دل ‌نشین از وفاداری، خدمت و احترام است؛ داستانی که هر صفحه‌اش با دعای خیر و مهر پدر و مادر آراسته شده و با اخلاق نیکو و منش والا، جلوه‌ای کم‌ نظیر یافته است.


 

در جهانی که اغلب هیاهو و ظاهربینی، ارزش‌های اصیل انسانی را به حاشیه می ‌رانند، امپراطور چون نسیمی آرام اما استوار، پیام مهر، خدمت و اخلاق را به دل‌ها هدیه می‌دهد.


 او نه تنها در اشعار خود، بلکه در رفتار و کردار نیکویش، الگویی برجسته و تابناک برای نسل جوان این عصر است؛


 الگویی که نشان می‌دهد انسانیت و هنر، فراتر از واژگان، در شیوه زیستن و بازتاب احترام و عشق عمیق به والدین معنا پیدا می ‌کند.


 امپراطور خدمت به پدر و مادر را نه صرفاً یک وظیفه، بلکه عبادتی مقدس و ارزشمند می‌داند که برکت و جلال زندگی او را تضمین کرده است. 


او دعای خیر والدین را گرانبهاترین سرمایه خود می‌خواند و موفقیت‌هایش را وام‌دار همین دعای الهام‌بخش می‌داند. 


اشعار او که سرشار از عشق به خانواده و ارزش‌های والای انسانی است، بازتابی از اهمیت اخلاق، انسانیت و وفاداری در عمیق ‌ترین لایه‌های معنایی خود است.


 

پدر و مادر این شاعر ارجمند، منبع الهام و سرچشمه نورانی هنر و ادب او بوده‌اند. 


دعای خیر آنان، چون تاجی زرین، بر سر امپراطور می‌درخشد و مسیر سعادت و جاودانگی را برای او روشن ساخته است. 


شنیدن از زندگی و خدمت بی‌دریغ او به والدینش، مرا بر آن داشت تا با کنجکاوی بیشتری درباره این شخصیت ارزشمند تحقیق کنم. 


آنچه یافتم، شگفتی و تحسینم را دوچندان ساخت؛ چگونه این جوان شریف با تمام وجود، خدمت به والدین خویش را عبادتی ناب دانسته و دعای آنان را گوهر بی‌بدیل زندگی خود شمرده است.


 

در روزگاری که احترام و خدمت به والدین نزد بسیاری از جوانان کم‌رنگ شده است، 


 محمود امپراطور چون چراغی فروزان، راه درست را به دیگران نشان می‌دهد.


 او با زندگی و رفتار خویش ثابت کرده است که خدمت به پدر و مادر نه تنها مایه برکت در زندگی، بلکه رمز جاودانگی در قلب‌ها و تاریخ است.


 

اگرچه پدر بزرگوارش به سرای ابدیت شتافته است، اما مادر مهربان و فرشته ‌خصال او همچنان در قید حیات‌اند 


و امپراطور با عشقی خالصانه و صبری وصف ‌ناپذیر، همه لحظات خود را صرف خدمت به ایشان کرده است. 


او به زیبایی نشان داده است که این خدمت، مایه شرف، عبادت و رضایت خداوند است؛ خدمتی که برای او، رضایت کامل پروردگار و بهره‌مندی از دعای پرخیر و برکت مادر را به ارمغان آورده است.


 

به مثابه وظیفه‌ای اخلاقی، بر خود لازم دانستم که این نکات ارزشمند را با اجازه ایشان به قلم آورم. 


امید است که این نمونه‌ای والا از اخلاق و خدمت، الهام‌بخش جوانان و همه انسان‌ها گردد و راهنمایی برای زندگی بهتر و پرثمرتر باشد.


با احترام و ارادت


نویسنده: روژان کارینا


میزان ۱۴۰۳ | سپتامبر ۲۰۲۴

Authentic Human Values



 

Authentic Human Values


Ahmad Mahmood Imperator, a shining star in the horizons of literature and humanity, is a poet whose words, like a breeze filled with love and kindness, caress the hearts thirsty for compassion and humanism.


He is a young man who has nurtured humility, kindness, and profound thought within himself, manifesting love for art and humanity in the most sublime way.


His life is a remarkable and heartwarming tale of loyalty, service, and respect—a story where every page is adorned with the blessings and affection of his parents, and his noble character and exemplary behavior radiate an unparalleled brilliance.


In a world often overshadowed by noise and superficiality, sidelining authentic human values, Imperator stands as a gentle yet steadfast breeze, offering the gift of love, service, and morality to hearts.


He is not only a beacon in his poetry but also in his virtuous deeds, serving as an outstanding and radiant role model for the youth of this era—a model demonstrating that humanity and art transcend words, finding their truest meaning in a way of life that reflects respect and profound love for parents.


For Imperator, serving one’s parents is not merely a duty but a sacred and invaluable act of worship that has ensured the blessing and grandeur of his life.


He regards his parents' prayers as his most precious treasure, crediting his successes to their inspiring blessings. His poetry, brimming with love for family and noble human values, reflects the significance of ethics, humanity, and loyalty in their deepest meanings.


The esteemed poet's parents have been a source of inspiration and a radiant fountain of his art and literature.


Their blessings shine like a golden crown on Imperator's head, illuminating his path to happiness and eternal glory.


Hearing about his life and selfless service to his parents prompted me to delve deeper into this remarkable individual. What I discovered only magnified my admiration—how this noble young man, with his entire being, considers serving his parents as a pure form of worship and values their prayers as an unparalleled gem in his life.


In an age when respect and service to parents have faded for many young people, Imperator stands like a shining lamp, guiding others toward the right path.


Through his life and actions, he has proven that serving one’s parents not only brings blessings to life but also engraves one’s name eternally in hearts and history.


Although his honorable father has passed to the eternal realm, his kind and angelic mother is still alive, and Imperator, with pure love and indescribable patience, dedicates all his moments to serving her.


He has beautifully demonstrated that this service is a source of honor, worship, and divine satisfaction—a service that has brought him God’s complete approval and the invaluable prayers of his mother.


As an ethical duty, I felt it essential to share these valuable insights with his permission.


May this exemplary model of morality and service inspire young people and all humanity, serving as a guide for a better and more fruitful life.


With respect and admiration,

Author: Rozhan Karina

Mizan 1403 | September 202

۱۴۰۳ دی ۲۱, جمعه

Manhood, in my view, transcends gender

 


Manhood, in my view, transcends gender;

it is a quality that shines in the hearts and souls of individuals.

Manhood is the courage to face hardships, loyalty to principles,

honesty in words and deeds, and the support of truth and justice.

This term belongs to all those

who, with self-respect and greatness of spirit, walk the path of righteousness

and goodness,

without the boundaries of gender limiting this noble virtue.

Author:

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator 

۱۴۰۳ دی ۲۰, پنجشنبه

هر دانه برف

 


هر دانه برف، 

قسمتی از آرزوی زمستان است 

که به زمین می‌رسد.

با مهر 

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator

عمر چون نسیمی زودگذر است

 


عمر چون نسیمی زودگذر است

 که در این جهان فانی در حرکت است، 

اما در این جریان هدف‌های الهی و والای زندگی نهفته‌اند. 

هدف زندگی نه تنها رسیدن به آرامش دل و کمال نفسانی، 

بلکه پیوند با ذات الهی و خدمت به انسان‌هاست.

این اهداف باید در راستای جستجوی حقیقت 

و رشد روحانی قرار گیرد. 

ارزش واقعی زندگی نه در طول آن، بلکه در عمق ارتباط 

با معبود و حرکت به سوی کمالات روحانی است. 

هدف نهایی انسان خدمت به بشریت

 و جلب نور هدایت است، تا در دل تاریکی‌ها، 

آرامش و روشنایی متبلور شود.

نویسنده: 

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator

با آغاز سال جدید و فرارسیدن فصلی نو 2025 میلادی


با آغاز سال جدید و فرارسیدن فصلی نو، فرصتی گران‌بها برای بازنگری در تجربیات گذشته و برنامه‌ریزی آگاهانه برای آینده فراهم می‌شود. 

سال گذشته چه درس‌هایی به ما آموخت؟

 آیا توانسته‌ایم این درس‌ها را مبنایی برای رشد و پیشرفت خود قرار دهیم یا همچنان در چرخه تکرار و ایستایی باقی مانده‌ایم؟ درک عمیق از تجربیات گذشته و تطبیق آن‌ها با شرایط و الزامات جدید، می‌تواند راهگشای تحقق آینده‌ای روشن‌تر و پربارتر باشد.


سال 2025 میلادی، سال مار، به دلیل ویژگی‌های خاص و گاهی غیرقابل پیش‌بینی خود، سالی پر از چالش‌های فکری و تحولات درونی است. 

این سال فرصت مناسبی است برای بازسازی اندیشه‌ها، 

اصلاح نگرش‌ها و طراحی مسیری نو که شایسته‌ٔ اهداف و آرزوهای ما باشد.

 سال مار به ما یادآور می‌شود که باید آماده پذیرش تغییرات و تحولات بزرگ در درون و بیرون خود باشیم.


این سال را به تمامی عزیزانی که در این تقویم زندگی می‌کنند، تبریک می‌گویم و برایشان سالی سرشار 

از پیشرفت، صلح و کامیابی آرزو می‌کنم.

 امید که در این سال، با بصیرت و تواضع، گام‌های بلندی در مسیر تعالی فردی و اجتماعی بردارید و از فرصت‌ها به بهترین نحو بهره‌مند شوید.

با ارادت 

احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator 

#2025calendar

۱۴۰۳ دی ۱۹, چهارشنبه

How painful it is - Ahmad Mahmood Imperator

 

#Words_of_the_Poet


How painful it is

That in the end, our entire being,

What we planted in hearts and flowed into minds,

Fades away, like the footprints

Of a passerby on the cold snow of oblivion.


It seems that all the lived moments,

All the heartbeats that throbbed with love and hope,

Were merely fleeting marks

On the cold whiteness of time;

Marks that vanish

With the cruel gust of a wind.


How can one accept

That our memories,

Our laughter and tears,

The stories we wrote for ourselves and others,

All culminate in such a silent ending?


How can one believe

That one day this snow

Will cover our footprints,

And no one

Will even utter our name again?


To be forgotten,

Is the bitter and merciless share

That life gifts us.

A share that, with wounds made of indifference,

Tears apart our loves and dreams.


It seems that all the passion and excitement,

All the defeats and victories,

Were merely whispers

Lost in the noise of the world.


And how heartbreaking is this thought,

That no one looks back

To find our footprints,

To find a trace of an existence

In which we tried in every moment

To create something,

To leave something behind.


It’s as though we never existed,

As though we never desired or lived.


We are alive, but for what?

For the cold snow of oblivion

To one day cover all the signs of our being?

For our story

To remain unheard?


Or is it so that

In this vast indifference,

Only a handful of regrets

Remain in our hearts?

Regrets that,

Like an extinguished lamp,

Burn in the darkness of life,

Reminding us

Of how we lived,

But were lost in oblivion.


And this is the tale of humanity:

The pursuit of immortality

In a world

That accepts no one

As eternal.


Author:

 احمد محمود امپراطور Ahmad Mahmood Imperator 

Winter of 1403 Solar Hijri (2025)