۱۴۰۳ مهر ۱۸, چهارشنبه

سخنان زرغونه عطا درباره شخصيت احمد محمود امپراطور

از مدت هاست با شاعر جوان ولى در  شعر و شاعرى مي توان که وى را شاعر شورييده،  با تخيل بالا و والا خواند از طريق دنياى مجازى آشنا شده ام .  نامش احمد محمود و تخلص اش امپراطور ، من نه تنها شيفته تخيل شاعرانه اش  هستم بلکه اخلاق نيکو و سيرت تمام نماى انساني اش وادارم  ساخت تا بمثابه ى انسانى که به انسانهايي عاطفى و آنهايي  که به انسانيت مى انديشندچند جمله اى بنويسم ،  وآن چنين شد که : با همه مصروفيت هايم سرى بزنم  به خواندن اشعار اش که در آن مرواريد ها کمياب  را براى تسکين احساسم انتخاب کنم  شاعر عزيز در بحر شاعرانه اش همه قالب هايي  شعرى کلاسيک و نو را تجربه نموده است ،  همچنان به دنياى بزر? شاعرانه بيدل صاحب  سخت وابست?ى و ?رويده است  وى اشعار بيدل صاحب را خيلى زيبا انتخاب و  با ذوق عالى خود خطاطى ودر معرض شيفت?ان  بيدل بزر? قرار داده است  ازين برترى شاعر جناب احمد محمود امپراطور  ا?ر ب?ذريم ، در شعرش حقايق تلخى از حوادث دوران و  حالات وطن تجلى يافته است که يکى دو شعرش را  با شما دوستان شعر شريک ميسازم . براى معرفى شاعر حوصله و ديد باز شاعرانه در کار است  که اين توان را در خود نمى بينم اما منحيث علاقمند شعر که  براحساس و عاطفه ام تاثير ?ذار بوده به خود اين حق را داده ام  که منحيث علاقمند شعراز کار کرد اش تحسين و قدردانى نمايم  چند بيت از اشعار شاعر را جهت آشنايي با شاعر شريک مى نمايم.  با مهر  زرغونه عطا  تا ســــــروري در دست بد و لنده غر افتاد  از در و ديــــوار به شهـر و گذر افتاد ملت ز پـيء دارو و جـــــا و غــــم روزي دولت به غـــم جيب خود و گنج و زر افتاد از هرسو صداي بم و هاوان و تفنگ است بابــــا و نـــوه هــر دو ميــــان شــــرر افتاد وجدان شده موميايي وغيرت زده در خواب همــــت که ز بــــــازو و ز مّـــد نظر افتاد ناکامي صد در صدي فخـــرست و مباهات رســــــوايي بيـــن المــــللي معتبــــــر افتاد يک لقمه گک نان خنک هم به گدايي ست دريـــــوزه و دارا نگــــري در بـــــدر افتاد دانشـــــورِ دوران شده بيچــــــاره و ولگرد در مسنـــد فــــــرزيني جهـــــول پکر افتاد در مادر و دختر که دگر عاطفه اي نيست ديــــــدم که پسر نيـــــــز به جان پدر افتاد يک دم نتـــــوان يک دم راحت زدن اينجا حلقوم عمــــر در دمي تيــــغ و تبـــر افتاد از هرچه بگويم به خدا شـــــرم بيان است از بس کـــه بد انديشي ميــــــان بشر افتاد محمود دگر صلح و ترقي همه لاف است در کشــوري که حاکمش از پشت خر افتاد --------------------------------------- بامداد دوشنبه 30 جدي 1398 خورشيدي که برابر ميشود به 20 جنوري 2020 ترسايي سرودم

از مدت هاست با شاعر جوان ولى در

شعر و شاعرى مي توان که وى را شاعر شورييده،

با تخيل بالا و والا خواند از طريق دنياى مجازى آشنا شده ام .

نامش احمد محمود و تخلص اش امپراطور ، من نه تنها شيفته تخيل شاعرانه اش

هستم بلکه اخلاق نيکو و سيرت تمام نماى انساني اش وادارم

ساخت تا بمثابه ى انسانى که به انسانهايي عاطفى و آنهايي

که به انسانيت مى انديشندچند جمله اى بنويسم ،

وآن چنين شد که : با همه مصروفيت هايم سرى بزنم

به خواندن اشعار اش که در آن مرواريد ها کمياب

را براى تسکين احساسم انتخاب کنم

شاعر عزيز در بحر شاعرانه اش همه قالب هايي

شعرى کلاسيک و نو را تجربه نموده است ،

همچنان به دنياى بزرگ شاعرانه بيدل صاحب

سخت وابستگى و گرويده است

وى اشعار بيدل صاحب را خيلى زيبا انتخاب و

با ذوق عالى خود خطاطى ودر معرض شيفتگان

بيدل بزرگ قرار داده است

ازين برترى شاعر جناب احمد محمود امپراطور

اگر بگذريم ، در شعرش حقايق تلخى از حوادث دوران و

حالات وطن تجلى يافته است که يکى دو شعرش را

با شما دوستان شعر شريک ميسازم.

براى معرفى شاعر حوصله و ديد باز شاعرانه در کار است

که اين توان را در خود نمى بينم اما منحيث علاقمند شعر که

براحساس و عاطفه ام تاثير گذار بوده به خود اين حق را داده ام

که منحيث علاقمند شعراز کار کرد اش تحسين و قدردانى نمايم


چند بيت از اشعار شاعر را جهت آشنايي با شاعر شريک مى نمايم.

با مهر

زرغونه عطا

تا ســــــروري در دست بد و لنده غر افتاد
از در و ديــــوار به شهـر و گذر افتاد
ملت ز پـيء دارو و جـــــا و غــــم روزي
دولت به غـــم جيب خود و گنج و زر افتاد
از هرسو صداي بم و هاوان و تفنگ است
بابــــا و نـــوه هــر دو ميــــان شــــرر افتاد
وجدان شده موميايي وغيرت زده در خواب
همــــت که ز بــــــازو و ز مّـــد نظر افتاد
ناکامي صد در صدي فخـــرست و مباهات
رســــــوايي بيـــن المــــللي معتبــــــر افتاد
يک لقمه گک نان خنک هم به گدايي ست
دريـــــوزه و دارا نگــــري در بـــــدر افتاد
دانشـــــورِ دوران شده بيچــــــاره و ولگرد
در مسنـــد فــــــرزيني جهـــــول پکر افتاد
در مادر و دختر که دگر عاطفه اي نيست
ديــــــدم که پسر نيـــــــز به جان پدر افتاد
يک دم نتـــــوان يک دم راحت زدن اينجا
حلقوم عمــــر در دمي تيــــغ و تبـــر افتاد
از هرچه بگويم به خدا شـــــرم بيان است
از بس کـــه بد انديشي ميــــــان بشر افتاد
محمود دگر صلح و ترقي همه لاف است
در کشــوري که حاکمش از پشت خر افتاد
---------------------------------------
بامداد دوشنبه 30 جدي 1398 خورشيدي
که برابر ميشود به 20 جنوري 2020 ترسايي
سرودم
احمد محمود امپراطور

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر