۱۴۰۳ مهر ۱۳, جمعه

دل گرفتار است و من دلدار را گم کرده ام

 


دل گرفتار است و من دلدار را گم کرده ام 

در بیابان مانده ام گلزار را گم کرده ام 

خانه بر دوش و گریبان پاره ام از دست عشق 

راهی قشلاق و رهی بازار را گم‌ کرده ام 

هوش رفت و عقل شد درگیری رنج روزگار

عقل مند و بخرد و هوشیار را گم کرده ام 

در خراب آباد این شهر پر از بیم و امید

کوچه و دروازه و دیوار را گم کرده ام 

 چهره ام ژولیده فکرم غرق در بی بهرگی

از کفم آیینه ای اسرار را گم کرده ام 

سیم و زر شد سفله پرور قدر آدم شد به پول

مردمانی کاکه و عیار را گم کرده ام

گرچه موجودی دو پا بسیار باشد گرد من 

دیده ای حق بینی دل بیدار را گم کرده ام 

درد ما بسیار و رنج ما نمی گردد حساب 

حسرتا من قوطی عطار را گم‌ کرده ام 

تیر ما را از کباب و منتو و لاندی پلو 

نان خشک و کاسه ای آچار را گم کرده ام 

 الحذر از روزگاری سخت و بدفرجام ما

میکشم خود را طناب دار را گم کرده ام 

کابل هستم میروم گاهی به بغلان و مزار 

آمدم کندز رهی تخار را گم‌ کرده ام 

مدت شد میشوم تهدید لیکن چاره چیست 

زین سبب سر رشته ای اشعار را گم کرده ام 

مشکل است محمود تفکيک بد و خوب جهان

فرق بین دوست تا اغیار را گم کرده ام 

-------------------------------------------- 

یکشنبه اول میزان ۱۴۰۳ خورشیدی 

که برابر میشود به September 22, 2024

سرودم 

#احمد_محمود_امپراطور

@highlight

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر