شعر و ادب
۱۳۹۳ دی ۱۵, دوشنبه
نشناختم
از سرِ زلف بتان دل اوفتاد حیران شدم
شانه را دیدم ولی دندانـــه را نشناختم
امپراطور
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر