![]() |
| شاعر احمد محمود امپراطور |
در این عالم به جز آن خالق بی چون نمی ماند
دگر هر چیز فانی میشود گردون نمی ماند
نه شاخ کبر استبداد و نه مظلوم غم دیده
یکایک از مکافات عمل بیرون نمی ماند
به چندین بار در آیینه ای عالم خودم دیدم
به زور و زر اگر قارون شوی قارون نمی ماند
به سال و ماه هستی گر تماشا کردی میدانی
که سال و ماه هستی کم شود افزون نمی ماند
قدم فهمیدم نهی در کوچه های عمر ناپایا
به این گردن فرازی قامت موزون نمی ماند
همه فریاد ها روزی شود الحان داوودی
دلی بشکستگان و دیده پرخون نمی ماند
بیاید ابرو و باران و برد آلودگی ها را
زمانه درد های مهلک و طاعون نمی ماند
فروشد در جوانی ناز خود بر قیمت جانان
خزان پیری اید نخره و افسون نمی ماند
به کار نیک و دست خیر و گفتار نیکو خو کن
به کاخ و کوخ هستی خاله و خاتون نمی ماند
در این گلشن سرای خفته در آتش یقینم شد
ز تیغ مرگ موجودی جهان مصئون نمی ماند
هزاران همچو محمود دیگر شعر و سخن گوید
هزاران سال دیگر عشق بی مضمون نمی ماند
------------------------------------------
سه شنبه ۱۴۰۴/۸/۶ هجری خورشیدی
October 28, 2025 که برابر میشود به
سرودم
احمد محمود امپراطور
#شعر
#غزل
#ادبیات
#فرهنگ
Meta
Google Chrome
Messenger
Instagram for Business

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر