۱۴۰۴ خرداد ۱۵, پنجشنبه

تجلیل نامه

 


تجليل نامه: 

با کمال افتخار و احساسی آمیخته با مهر و احترام، چهاردهمین ۱۴ سال دوستی‌ام را با دانشمند فاضل، استاد فرهیخته و انسان متواضع، جناب انجنیر محمد فهیم مهمند صاحب، از طریق شبکه اجتماعی فیسبوک، گرامی می‌دارم. 

این دوستی دیرینه، بی‌ هیچ رنگ از ریا و بی‌ هیچ نشانی از تظاهر، در طی سالیان، همچون نهالی پاک و آبیاری‌ شده با صداقت، به‌بار نشسته است.


در طول این چهارده سال، دوستانی بسیار، با شور و هیجانی آتشین، پا به دایرهٔ رفاقت گذاشتند و عده‌ ای نیز، با سردی و خاموشی، بی‌ هیچ وداعی، از این مسیر کنار رفتند. 

من اما، به سهم خود، از این همه رفت‌ و آمد، تجربیات اندوختم، 

و به درکی ژرف رسیدم؛ درکی که نشان داد دوستیهای ماندگار، نه در گرو میزان تحصیلات است و نه وابسته به جایگاه و عنوان، بلکه بستگی دارد 

به جوهر درون، شرافت، وفاداری، و شخصیت واقعی انسانها.


به‌ راستی که آزمون زمان، حقیقت‌ ها را آشکار می‌ سازد.


من هیچ‌گاه، نه در دنیای حضوری روزمرگی و نه در دنیای مجازی و صفحات اجتماعی، از کسی دل‌گیر نیستم. 

به دوستانی که همچنان هستند، دلگرمم؛ و از آنانکه به‌ هر دلیل دور مانده‌ اند یا خاموش شده‌اند، 

سپاسگزارم، چرا که هر کدام، نقشی در مسیر زندگی و رشد فکری من داشته‌اند.

و تجربیات گوناگونی به من آموختند 

 همواره برای‌شان دعای خیر، صحت و آرامش می‌کنم.


جهان جای شگفتی‌ست، و روابط انسانی نیز همچون فصولی طبیعت، گاه بهارند و گاه خزان. 

بسیاری از روابط تاریخ انقضای نانوشته‌ای دارند. 

اما در نهایت، ما انسان‌ها هستیم که انتخاب می‌کنیم: 

پایداری یا ناپایداری؛ ماندن یا گذشتن.


در این میان، دوستی با جناب مهمند صاحب، برایم مایهٔ مباهات و افتخار است؛ چرا که در وجود ایشان، صفای دل، عمق اندیشه و فروتنی را توأمان یافته‌ام. 

برای ایشان، و برای همهٔ دوستانی که در قلبم جای دارند، از درگاه پروردگار، عمر باعزت، تندرستی، آرامش پایدار، و کامیابی‌ های بی‌ پایان طلب می‌کنم.


باشد که دوستی‌ هایمان، همچون درختی تنومند، در خاک مهربانی ریشه دواند و در آفتاب صداقت، همواره سبز بماند.


با مهر فراوان.

احمد محمود امپراطور

۱۴۰۴ خرداد ۵, دوشنبه

رویداد گنجشک و احمد محمود امپراطور

 

احمد محمود امپراطور 

وقتی زندگی دوباره پر می‌گیرد!

امروز صبح، با نیتی ساده و دلخوشی کوچک، از خانه بیرون رفتم تا چند قرص نان بخرم. 

کوچه‌ های خلوت و خاموش صبحگاهی، مثل همیشه برایم آشنا و آرام بودند. هنوز بوی خواب در هوای خانه‌ ها موج میزد و پرنده‌ ها تازه از لانه‌ های گرم‌ شان بیرون می‌ آمدند.

در مسیر برگشت از نانوایی، ناگهان موتری با شتاب از مقابلم گذشت و تنها صدای عبورش در فضا باقی ماند.

 اما در همان لحظه، چیزی روی زمین توجهم را جلب کرد؛ یک چوچه‌ی کوچک گنجشک، افتاده در میان راه. 

خدا را شکر، سالم بود؛ فقط ناتوان و ترسان. 

بی‌اختیار این شعر در ذهنم جاری شد:

گر نگهدار من آن است که من می‌دانم

شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد

شاید از لبه‌ی تراس یکی از خانه‌ های کوچه پایین افتاده بود.

 آرام بلندش کردم و به خانه آوردم. 

با سرنگ طبی، برایش غذایی مایع آماده کردم و قطره‌ قطره به منقارش رساندم. 

با اشتیاق و میل نوشید، گویا جانی دوباره در وجود کوچکش دمیده شد.

او را کنار کلکین اتاق گذاشتم، تا در هوای تازه و نور ملایم صبحگاهی، آرام بگیرد. 

ساعتی نگذشته بود که صدای جیک‌جیک آشنایش بلند شد. 

از پشت شیشه دیدم چند گنجشک نگران اطراف کلکین می‌چرخند و صدا می‌زنند.

با دل خوش، او را به تراس بردم و روی شاخه‌ای نشاند‌م. 

چند لحظه بعد، گنجشکی آمد و با منقاری پر از کرمک ها، به آرامی به چوچه غذا داد. 

بی‌تردید مادرش بود که صدای فرزندش را شنیده بود و با دلی شکسته اما امیدوار، راه خانه‌ی ما را یافته بود.

و اینگونه، چوچه‌ی کوچک، دوباره مادرش را دید؛ دوباره، اما زنده، گرم و در آغوش مهر.

نتیجه‌گیری:

گاهی در دل ساده‌ ترین لحظات، حقیقتی عمیق و عظیم از مهر و زندگی نهفته است.

 نجات یک جان کوچک، یعنی احترام گذاشتن به حیات، به احساسات، به زندگی.

 مهربانی زبانی است که همه آن را می‌فهمند؛ حتی گنجشک‌ های کوچک. 

شاید همین پرنده‌ های ظریف به ما می‌آموزند که در هر درد و رنج، در هر لحظه‌ی شکسته، همیشه امیدی نو می‌تواند جان بگیرد.

زندگی همیشه آنطور که می‌خواهیم پیش نمی‌رود.

 ممکن است در لحظاتی، احساس کنیم همه‌ چیز از هم پاشیده، اما گاهی یک اتفاق کوچک، یک مهربانی بی‌منت، می‌تواند دنیا را برایمان روشن کند. 

و شاید، درست در همان لحظات سخت، زمانی که امید را از دست داده‌ایم، یک جیک‌ جیک کوچک، یک دل‌ نگرانی خاموش، یادآوری کند که هنوز هم می‌شود شاد بود، هنوز هم می‌شود شروع کرد.

زندگی در همین لحظات است؛ در همین مراقبت‌ های بی‌صدا، همین دل‌ نگرانی‌ ها و همین امید هایی که در دل یک نجوا زنده می‌مانند. 

گاهی بهترین تغییرات، از دل ساده‌ ترین لحظات می‌گیرند و دنیای ما را به جای بهتری تبدیل می‌کنند.

با مهر و امید 

نويسنده رویداد: 

احمد محمود امپراطور

بامداد دوشنبه ۵ جوزای ۱۴۰۴ خورشیدی

#SupportforSupport

#حمایت

احمد محمود امپراطور دفتر میدیوتیک افغانستان

 


نمایی دل‌انگیز از دفتر مرکزی مدیوتیک،

آراسته به حضور اندیشمندان و فرهیختگانِ عرصه‌های هنر، ادب و تفکر،

در زمستانی پرمفهوم از سال ۱۳۹۹ خورشیدی،

در شهر فرهنگ‌پرور کابل، دیار روشنایی و اندیشه.



Ambassadors of Pain and Hope A Call to the Migrant Children of the Homeland - Author: Ahmad Mahmood Imperator

Poet and Author: Ahmad Mahmood Imperator 

 

Dear compatriots, esteemed thinkers, and loyal lovers of this ancient land,

With greetings from the depths of our history and love that reaches the skies, I speak from the heart in the hope that these words may resonate with yours.


Without a doubt, we are all aware of the bitter and painful ups and downs our homeland has endured—and continues to endure. There have been few fleeting rises, but many deep and exhausting descents that have wounded not only the body of our society but also the soul and spirit of our people.


In the heart of these difficult times, many of us—whether compelled by circumstance or by a painful, conscious decision—were forced to leave our homes, our land, and our memories. We tore ourselves from our beloved soil and set out toward lands that, in our minds, promised peace, safety, and a brighter horizon.


Alas, reality proved otherwise. The path was filled with grueling climbs and soul-crushing hardships.

Many of our oppressed and suffering compatriots never reached their intended destination.

Some remained at the borders—trapped between staying and going, between hope and despair—waiting in deserts and camps with longing eyes and empty hands.

Others, after enduring the harsh journey of exile, returned to their homeland—tired, wounded, disheartened, and at times, forgotten.

This sorrowful story, tragically, continues to this day—often more intensely than before—and its victims are not only men and women, but also children and youth who dream of a brighter future.


Today, my words are addressed to those who rode the stormy waves and now reside in safer lands—in Europe, America, Canada, Australia, and other developed countries—having reached relative stability through pain, patience, effort, and sacrifice.

This message is for you—the unwilling messengers of pain and hope—who now carry the legacy of opportunities that thousands have been deprived of.


I hope that what you have endured—separation, the wounds of distance, the pain of migration, and the bitterness of discrimination—has not just left a scar on your soul, but has lit a fire within you; a torch for deeper reflection, for greater awareness, for purifying the soul from hatred, prejudice, and nostalgia.

Let this experience not be a forgetting of the homeland, but a renewed definition of your connection to it.


Dear compatriots,

Our turbulent history is full of tales of migration and sorrow, exile and oppression, war and injustice.

But if we look more closely, we realize that much of this pain has been born from ignorance, fanaticism, lack of dialogue and tolerance, self-centeredness, and the denial of humanity in the other.

The advanced world you live in today is built upon understanding, justice, the rule of law, and respect for human dignity.

You are not just observers of this system—you are now a part of it.


A great responsibility now rests on your shoulders: the duty to be human, to be aware, and to represent a generation that is still on its way.

First, let us make peace with ourselves.

Let us accept ourselves, love ourselves, and believe in the worth of our existence.

This is the first step in breaking the chains of prejudice and pain.

Without inner peace, no external peace can ever be achieved.


Then, let us make the most of the opportunities available to us.

In any field you are capable or passionate about—learn, grow, think, and contribute meaningfully and creatively to the society that has welcomed you.

Because in the not-so-distant future, you can become a powerful force for the growth and flourishing of your motherland.

Returning does not merely mean physical presence—every thought, every innovation, every meaningful effort for awareness and progress is a noble and valuable return.


But if you remain trapped in outdated thoughts, narrow beliefs, and old grievances, not only will you fall behind the path of progress, but you will also be marginalized in your host societies.

Migration is not just the crossing of borders—it is a transformation in thought, in culture, in lifestyle, and in worldview.


Wise compatriots,

Know that leaving the homeland was not merely an escape from danger—it laid a heavier responsibility upon you: a human, ethical, and cultural duty.

The eyes of our suffering nation are upon you today; upon you who have risen from hardship, upon you who can be messengers of peace, love, awareness, and humanity.

Perhaps one day, with enlightened minds full of knowledge and experience and hearts brimming with love, you will return to your homeland and contribute to its prosperity.


With the sincerest respect, affection, and humility,

Author: Ahmad Mahmood Imperator 

Translated by: Sara Aileen

Spring 1404 Solar Hijri


۱۴۰۴ خرداد ۴, یکشنبه

سفیران درد و امید؛ ندایی به فرزندان هجرت‌کرده‌ی وطن - نویسنده: احمد محمود امپراطور

 

هم‌میهنان گرامی، اندیشمندان بزرگوار و دوستداران وفادار این سرزمین کهن!

با درودی از ژرفای تاریخ‌مان و عشقی به بلندای آسمان، سخنی از دل برمی‌آورم به امید آن‌که بر دل بنشیند.

بی‌تردید همگی ما از فراز و نشیب‌ های تلخ و رنج‌ آلودی که بر میهن‌ مان گذشته و همچنان می‌گذرد، آگاهیم؛ فراز هایی اندک و گذرا، و فرودهایی بس عمیق و فرساینده که نه‌فقط کالبد جامعه، بلکه روح و روان مردم ما را نیز آزرده‌اند.

 در دل این دوران دشوار، بسیاری از ما ـ خواه ناگزیر از شرایط و خواه با تصمیمی دردناک و سنجیده ـ مجبور به ترک خانه، خاک و خاطره شدیم؛ دل از دیار کندیم و روانه سرزمین‌هایی شدیم که در ذهن‌مان نوید آرامش، امنیت و افقی روشن‌تر را داشتند.

اما دریغا که واقعیت، چهره‌ای دیگر داشت؛ این مسیر، مملو از گردنه‌ های طاقت‌فرسا و سنگلاخ‌هایی جان‌سوز بود.

 شمار زیادی از هم‌میهنان مظلوم و دردکشیده‌ی ما هیچگاه به مقصد نهایی نرسیدند. 

برخی در مرزها ماندگار شدند؛ میان ماندن و رفتن، میان امید و یأس، و در دل بیابان‌ها و اردوگاه‌ها، با نگاهی چشم‌انتظار و دستانی خالی. 

گروهی دیگر، پس از گذر از وادی‌ های دشوار غربت، به آغوش وطن بازگشتند؛ خسته، آسیب‌دیده، مأیوس و گاه فراموش‌شده. 

این داستان غم‌انگیز، دریغا که همچنان ادامه دارد؛ گاه با شدتی افزون‌تر از گذشته، و قربانیانش تنها مردان و زنان نیستند، بلکه کودکان و جوانانی‌اند که آرزوی فردایی روشن را در دل می پرورانند.

امروز، مخاطب سخن من، آنانی‌اند که بر این موج خروشان سوار شدند و اکنون در سرزمین‌ هایی امن‌تر، در اروپا، آمریکا، کانادا، استرالیا و دیگر کشورهای توسعه‌ یافته، به ثبات نسبی رسیده‌اند. 

آنانکه با رنج، بردباری، تلاش و فداکاری، خود را از طوفان به ساحلی امن رسانده‌اند.

 سخنم با شماست، ای فرستادگان ناخواسته‌ی درد و آرزو، که اکنون میراث‌ دار فرصت‌ هایی هستید که هزاران نفر از آن محروم‌ اند.

امید دارم آنچه بر شما گذشته ـ درد فراق، زخم دوری، رنج مهاجرت و تلخی تبعیض ـ تنها زخمی بر جانتان نبوده باشد، بلکه مشعلی افروخته باشد در درونتان؛ چراغی برای ژرف‌نگری، برای آگاهی بیشتر، برای پالودن جان از کینه، تعصب و گذشته‌گرایی. 

بگذارید این تجربه، نه فراموشی میهن، بلکه باز تعریفی نوین از پیوند تان با آن باشد.

هم‌میهنان عزیز 

تاریخ پرآشوب ما، سرشار از روایت‌ های هجرت و اندوه، تبعید و ستم، جنگ و بی‌عدالتی‌ست.

 اما اگر با نگاهی دقیق‌ تر بنگریم، درمی‌یابیم که بخش بزرگی از این درد ها، زاییده‌ی ناآگاهی، تعصب، نبود گفتگو و روا داری، خود محوری و انکار انسانیت در دیگری بوده است. 

دنیای پیشرفته‌ای که امروز در آن زندگی می‌کنید، بر پایه‌ی تفاهم، عدالت، قانون‌ مداری و احترام به انسان شکل گرفته است. 

شما نه‌فقط ناظر این ساختار هستید، بلکه بخشی از آن شده‌ اید.

اکنون وظیفه‌ای سترگ بر دوش شماست؛ وظیفه‌ی انسان‌ بودن، آگاهی، و نمایندگی نسلی که هنوز در راه است.

 نخست، بیایید با خودمان آشتی کنیم. 

خود را بپذیریم، دوست بداریم و به ارزش وجودمان ایمان بیاوریم.

 این نخستین گام در گسستن زنجیر های تعصب و درد است.

 تا صلحی درون نگیرد، صلحی بیرونی نیز پا نخواهد گرفت.

و سپس، از موقعیت‌ هایی که اکنون در اختیار تان قرار دارد، به بهترین شکل بهره گیرید. 

در هر زمینه‌ای که توان و علاقه دارید، بیاموزید؛ بیفزایید؛ بیندیشید و در جامعه‌ای که شما را پذیرفته، نقش‌آفرین، مفید و خلاق باشید. 

زیرا در آینده‌ای نه‌چندان دور، شما می‌توانید به نیرویی مؤثر برای رشد و شکوفایی سرزمین مادری بدل گردید. 

بازگشت، صرفاً به معنای حضور فیزیکی نیست؛ هر اندیشه، هر نوآوری، هر تلاش مؤثر برای آگاهی و پیشرفت، بازگشتی ارزشمند و شریف است.

ولی اگر همچنان در افکار پوسیده، در باور های محدود و روایت‌ های کهنه و کدورت باقی بمانید، نه‌ تنها از مسیر پیشرفت بازمی‌مانید، بلکه در دل جوامع میزبان نیز به حاشیه رانده خواهید شد.

 مهاجرت، تنها عبور از مرزها نیست؛ دگرگونی‌ست در اندیشه، در فرهنگ، در شیوه‌ی زیستن و نگرش به جهان.

هم میهنان خردورز،

بدانید که ترک دیار، صرفاً گریز از خطر نبود، بلکه مسئولیتی مضاعف بر دوشتان نهاده است؛ مسئولیتی انسانی، اخلاقی و فرهنگی. 

نگاه ملت رنجدیده‌ی ما امروز به سوی شماست؛ به شما که از دل دشواریها برخاسته‌اید، به شما که می‌توانید پیام‌آور صلح، مهر، آگاهی و انسانیت باشید.

 شاید روزی، با افکار روشن و پُر از دانش و تجربه و دلی سرشار از عشق، به میهن بازگردید و سهمی در آبادانی آن ادا نمایید.

با خالصانه‌ترین احترام، مهر و فروتنی

نویسنده:

احمد محمود امپراطور

بهار ۱۴۰۴ خورشیدی

تهاجم عاشقانه ♥️

شاعر: احمد محمود امپراطور 

 

چو شیر گشنه بر آغوش جانم در تهاجم شو 

لب و کام و زبان و گردنم با عشق زخمی کن  

احمد محمود امپراطور

۱۴۰۴ خرداد ۱, پنجشنبه

عاشقانه


 

چو شیر گشنه بر آغوش جانم در تهاجم شو 

لب و کام و زبان و گردنم با عشق زخمی کن  

احمد محمود امپراطور