۱۴۰۴ اردیبهشت ۲۸, یکشنبه

سفرنامۀ سلوک و سُرور: به یاد حضرت استاد عبادالله نقشبندی

 

سفرنامۀ سلوک و سُرور: 

به یاد حضرت استاد عبادالله نقشبندی

 (قدّس‌اللّٰهُ سرَّه)


شاعر احمد محمود امپراطور

حضرت عارفِ واصل، استاد عبادالله نقشبندی، فرزند وارستۀ غلام نقشبند، در سال ۱۳۲۹ خورشیدی، از مشرق انوار ازلی بر ساحتِ خاکی دمید و در گذر داملالشکری شهرستان خُلم ( تاشقرغان)، چون قبس نوری از عالم لاهوت، در عالم ناسوت تجلّی یافت. 

در همان طفولیت، نسیم طلب در جانش وزیدن گرفت و گام در جادۀ علم و عرفان نهاد. 

پس از طی مدارج مکتب و مدرسه، در سال ۱۳۵۰ خورشیدی از دارالمعلمین اساسی ولایت بلخ – که خود محراب معرفت و صحن حکمت بود – فارغ‌التحصیل گردید و در سلک طالبان حقیقت، خادمان تعلیم، و سالکان سلوک در آمد.


چهل سال تمام، چون شمعی سوزان، در مکاتب بلخ و سمنگان، به هدایت نسل‌ های تشنه‌ کام معرفت پرداخت. 

گفتار او نسیم سحر بود و نگاهش خورشید مهر. 

هر واژه‌ اش بیدارگر دلهای غافل و نوشداروی جان‌ های خسته بود. 

هیچ لحظه‌ای از عمر شریفش از ذکر، فکر، خدمت و سلوک تهی نماند.


در سال ۱۳۸۴ خورشیدی، به مشیّت الهی و ارادۀ مردم، به مجلس بزرگان راه یافت. 

مجلسی که او آن را نه میدان جا، که محراب تکلیف می‌دانست. 

در همان سال، این فقیرِ سرسپرده را نیز روزگار با وی آشنا کرد؛

 آشنایی‌ که ریشه در ازل داشت.

 در ایام وفات عمّه‌ام، استاد نقشبندی که در مسیر خانۀ ما خانه‌ای به کرایه گرفته بود، برای فاتحه آمد. 

پس از مراسم، لحظاتی چند نشست و هنگام وداع، مرا «دوست» خطاب کرد، 

هر چند از نظر سنی من همسن فرزندش بودم.

گفت: «من هم کم‌کم شعر می‌سرایم»؛ جمله‌ای که دلم را ربود و آغازی شد برای دوستی‌ای که فراتر از نسب و حسب، بر پایه محبتِ معنوی و سلوک درونی بنا شد.


از آن پس، هر روز دیدار ما برقرار بود؛ گاهی یک بار، گاهی دو بار؛ صبح و شام. این دیدارها، مجالس کوچک عاشقانه‌ و عارفانه ای بود با خوانش یکی‌دو غزل، با رایحه‌ عرفان و طعمِ سلوک. 

دوستی‌مان ساده و فقیرانه آغاز شد، اما فخر عارفانه داشت.

 ما را پیوندی خونی نبود، اما خلوص‌مان ریشه‌دارتر از بسیاری پیوندهای خونی بود.


استاد نقشبندی، افزون بر آن‌که معلمی مخلص و سناتوری وارسته بود، عارفی کامل و صوفی فانی‌ در حق نیز به شمار می‌رفت. 

شعرهایش به سبک بیدل رح، صوفی عشقری و دیگر بزرگان طریقت، از نورِ شهود و سوزِ وصال لبریز بود. 

کلماتش نه از زبان، که از عمقِ سرّ جاری می‌شد؛ نه برای خواندن، که برای سلوک شنیدن.


پس از چهار سال خدمت در مجلس، بار دیگر به مأوای نخستین بازگشت و به عنوان عضو علمی تفتیش و بازرسی معارف بلخ، همت بر اصلاح ساختار تعلیم نهاد. 

در سال ۱۳۹۰ خورشیدی، از کار رسمی بازنشسته شد، اما همچنان در خلوتِ دل، در خدمتِ حقیقت باقی ماند.


در سال ۱۳۹۸، در شهر مولاعلی با او دیدار دوباره داشتم. 

چون گذشته، ابیاتی برایم خواند، اما از دنیای آلوده و احوالِ خلق، رنجیده بود. 

با اشاره به فرزند نازنینش، نقیب‌الله نقشبندی، گفت: «محمود جان، این جوان را همیشه عزیز بدار، خواه باشم، خواه نباشم… این آخرین دیدار ماست». گفتم: «کاکای من، چنین مگویید». لبخند تلخی زد و گفت: «حقیقت همین است».


و حقیقت، همانی شد که آن مردِ روشن‌ضمیر پیش‌بینی کرده بود.

 آن دیدار، واپسین دیدار شد. 

آخرین لحظات بود که سایه‌اش بر زمین بود. 

پس از آن، تنها ذکرش در دل‌ها ماند و نامش در زبان‌ها.


و سرانجام، در همان سال، در اثر بیماری‌ های مزمن قلب و دیابت، استاد نقشبندی لباس خاکی را وانهاد و به خلعتِ نورانی پیوست؛ 

رفت، آنچنان‌ که عارفان می‌روند؛ بی‌صدا، سبک‌بال، با جامی از فقر و فخر، و شوق وصال.


روح شریفش در بارگاه رب‌العالمین، در تجلّیات انوار الهی غرق باد و یاد نازنینش در محراب دل‌ها، چون ذکر اسماء حسنی، جاودانه و مقدّس.


نمونه کلام؛

بهار امسال اگر چون پار ميآيد نيايد بهِ

اگر با تيغ و با تلوار ميآيد نيايد بهِ

و يا بادشنه ي خونبار ميآيد نيايد بهِ

و يا با جنگ و با پيكار ميآيد نيايد بهِ

بهاري كز وجودش عار ميآيد. نيايد بهِ

*****

نه سروي سر زند حالا ز باغ وبوستان ما

نه گل بشگفته تا ايندم ز طرفِ گلستان ما

ندارد فرق تا اكنون بهار و يا خزانِ ما

ندانم از چهِ در غفلت فتاده باغبانِ ما

كه اين حالت اگر تكرار ميآيد نيايد بهِ

*****

بهاراني كزو شادي و خرسندي نيفزايد

بزيرِ سايه ي بيد و چنارش كس نيآسايد

لبِ هر جويباري را گل و نسرين نيآرايد

غٌباري كينه را از صفحه دل ها نبزدايد

به هر اندازه و مقدار ميآيد نيايد بهِ

*****

نه شور و شيوني از جانب گلزار ميخيزد

نه هٰاي وهوي چوپان ازدل كوهسار ميخيزد

نه آهنگيِ دل انگيزي ز سازي تار ميخيزد

نه فرياد و فغانيِ از دلِ بيدار ميخيزد

اگر با اينچنين. ادبار ميآيد نيايد بهِ

{عبادالله نقشبندي}

۱۳۹۴/۱۲/۲۹ خورشیدی 


با اندوه بسیار و دل پر درد

نویسنده: احمد محمود امپراطور

چهارشنبه، ۱۲ جوزای ۱۴۰۰ خورشیدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر