۱۳۹۳ آبان ۹, جمعه
۱۳۹۳ آبان ۵, دوشنبه
ملک سخن
اشک من از رحــمِ بسیار است و بس
از بــــری آن شـــوخِ عیار است و بس
عقـــــل کار خــود کنـــد، دل کار خود
در جهان دیوانـــه هشیار است و بس
حـرص قانعِ نیست از رنـــج و تـلاش
دامِ آســـایش ســــر ِدار است و بس
شهــــدِ لبخنــدِ بتـــــــان می فروش
لـــذتِ تمکین اســـــــرار است و بس
در تغییـــــر باشـــــدی وضــــع جهان
نــو بیــــــایید کهنـــه آزار است و بس
تــرس دوزخ، رنــج بـرزخ، فـکر دین
در دو عالم راهی دشـوار است و بس
گــــردشِ چرخِ فلک در چشـــــم من
اسپِ آسو کنـــده افسـار است وبس
دور کن اندیشــــــــه ی دیـــر و حـرم
دل بجـــو این خانـه ی یار است و بس
چشــم بر بنـــد و طمع از خود بــران
هـــــر نفس آیینـــه زنگار است و بس
صبــــح ما از ظلمی ظالـــم شام شد
روشنـــــایی در شبِ تـار است و بس
نشـــــه ی صــد تنگِ می در یک نگاه
در شـــرابِ چشــمِ بیمار است و بس
تیـــــغ ابـــرو، تیــــر مژگان زلف یــــار
این نشان از جنگ و پیکار است و بس
خامــــــه ی محمود در ملــک سخـن
همچــــو نقشِ صورتِ یار است و بس
------------------------------------------
دوشنبه 05 عقرب 1393 هجری آفتابی
که برابر می شود به 27 اکتوبر 2014 میلادی
ســــــــــــــــرودم
احمد محمود امپراطور
افغانستان
از بــــری آن شـــوخِ عیار است و بس
عقـــــل کار خــود کنـــد، دل کار خود
در جهان دیوانـــه هشیار است و بس
حـرص قانعِ نیست از رنـــج و تـلاش
دامِ آســـایش ســــر ِدار است و بس
شهــــدِ لبخنــدِ بتـــــــان می فروش
لـــذتِ تمکین اســـــــرار است و بس
در تغییـــــر باشـــــدی وضــــع جهان
نــو بیــــــایید کهنـــه آزار است و بس
تــرس دوزخ، رنــج بـرزخ، فـکر دین
در دو عالم راهی دشـوار است و بس
گــــردشِ چرخِ فلک در چشـــــم من
اسپِ آسو کنـــده افسـار است وبس
دور کن اندیشــــــــه ی دیـــر و حـرم
دل بجـــو این خانـه ی یار است و بس
چشــم بر بنـــد و طمع از خود بــران
هـــــر نفس آیینـــه زنگار است و بس
صبــــح ما از ظلمی ظالـــم شام شد
روشنـــــایی در شبِ تـار است و بس
نشـــــه ی صــد تنگِ می در یک نگاه
در شـــرابِ چشــمِ بیمار است و بس
تیـــــغ ابـــرو، تیــــر مژگان زلف یــــار
این نشان از جنگ و پیکار است و بس
خامــــــه ی محمود در ملــک سخـن
همچــــو نقشِ صورتِ یار است و بس
------------------------------------------
دوشنبه 05 عقرب 1393 هجری آفتابی
که برابر می شود به 27 اکتوبر 2014 میلادی
ســــــــــــــــرودم
احمد محمود امپراطور
افغانستان
چه پروار داری
با رقیبـــان ســری گل گشت و تماشا داری
من اگر سوختــــم از غـم تو چه پروا داری
پرتو حسن تو شد شهــــره ی شهرستانها
قـــدم هر جـــا به نهـی ولولـــه بر پا داری
چشم زیبـــا، قـــدِ رعنــا، لبـی میناست ترا
آنچـــه خوبی بجهـان است تو آن را داری
خوی و اوصاف تو ز اندیشــه فراتر باشد
چهــــره ی یوسفــی و عشــق زلیخا داری
تو خودت نو گل اخلاصی و پرورده ی مهر
چه ضــرورت به گل و، بلبـل و، دریا داری
میل اگــر نیست بسوی دل دیوانــــه ی من
پس چرا وعـده ی امــروز ، به فـردا داری
چه کمـی داردی این ملک تـو و مـــردم تو
که شب و روز به ســـر فـــکر اروپا داری
میبـــرد جوهــر چشــم تو مــــرا از هوشم
نـگه ی تیــــز و، غضبناک و، فریبا داری
من بخون دل خود بوســـــه کنــم پـای ترا
این چنیـن عاشق و دلـــداده و شیدا داری
سینـــه ی زخمی محمود تــرا می خواهد
که تـو از تجـــربه ی عشــق مداوا داری
--------------------------------------------
پنجشنبه اول عقرب 1393 هجری آفتابی
که برابر میشود به 23 اکتوبر 2014 میلادی
ســـرودم
احمد محمود امپراطور
من اگر سوختــــم از غـم تو چه پروا داری
پرتو حسن تو شد شهــــره ی شهرستانها
قـــدم هر جـــا به نهـی ولولـــه بر پا داری
چشم زیبـــا، قـــدِ رعنــا، لبـی میناست ترا
آنچـــه خوبی بجهـان است تو آن را داری
خوی و اوصاف تو ز اندیشــه فراتر باشد
چهــــره ی یوسفــی و عشــق زلیخا داری
تو خودت نو گل اخلاصی و پرورده ی مهر
چه ضــرورت به گل و، بلبـل و، دریا داری
میل اگــر نیست بسوی دل دیوانــــه ی من
پس چرا وعـده ی امــروز ، به فـردا داری
چه کمـی داردی این ملک تـو و مـــردم تو
که شب و روز به ســـر فـــکر اروپا داری
میبـــرد جوهــر چشــم تو مــــرا از هوشم
نـگه ی تیــــز و، غضبناک و، فریبا داری
من بخون دل خود بوســـــه کنــم پـای ترا
این چنیـن عاشق و دلـــداده و شیدا داری
سینـــه ی زخمی محمود تــرا می خواهد
که تـو از تجـــربه ی عشــق مداوا داری
--------------------------------------------
پنجشنبه اول عقرب 1393 هجری آفتابی
که برابر میشود به 23 اکتوبر 2014 میلادی
ســـرودم
احمد محمود امپراطور
۱۳۹۳ آبان ۴, یکشنبه
۱۳۹۳ آبان ۲, جمعه
۱۳۹۳ مهر ۳۰, چهارشنبه
۱۳۹۳ مهر ۲۹, سهشنبه
نورِ دیده
گر دل بخون طپید و ز چشم آب دیده رفت
آن نــور دیـده، دیـده ای من را ندیده رفت
آبِ حیــات من نه پسنـــــدید و دور کــــرد
جــام ِ شـــرابِ دشمن من سر کشیده رفت
ســر در کفـــم گرفتـم و زاری کنــان شدم
سویــم ندید و حــرف مـــرا نا شنیده رفت
تـــارِ امیـدی عشقِ و، وفـــا را فکنده کرد
حقـــا که رشتــه های تنــــم را بریده رفت
از ناشتــــای صبــــح گهـــــی آرزوی من
یک لقمـــه از کبـاب جــگر نا چشیده رفت
باغ و بهــار من به غم خود خـــزان نمود
از دشــتِ انتظـــــار گلــــی را نچیده رفت
در بزمِ همـــدلی قــــدمِ خویش پس گرفت
از بهــر جلب و جـذب رقیــبان دویده رفت
دیـــگر نکرد بــــر من درمانــــده اعتنـــا
با کولــه بار خویش از اینجــا جریده رفت
رنجــورم از حوادث و از بختِ ســـرنگون
که این طالعـــم بلنـــــد نشده، آرمیده رفت
احســــاسِ پــــر حــــلاوتِ محمـود را ندید
در پیش پای هـــرزه درایــــان خمیده رفت
---------------------------------------------
بامداد سه شنبه 29 میزان 1393 هجری آفتابی
که برابر می شود به 21 اکتوبر 2014 میلادی
ســــــــــرودم
احمد محمود امپراطور
افغانستان
آن نــور دیـده، دیـده ای من را ندیده رفت
آبِ حیــات من نه پسنـــــدید و دور کــــرد
جــام ِ شـــرابِ دشمن من سر کشیده رفت
ســر در کفـــم گرفتـم و زاری کنــان شدم
سویــم ندید و حــرف مـــرا نا شنیده رفت
تـــارِ امیـدی عشقِ و، وفـــا را فکنده کرد
حقـــا که رشتــه های تنــــم را بریده رفت
از ناشتــــای صبــــح گهـــــی آرزوی من
یک لقمـــه از کبـاب جــگر نا چشیده رفت
باغ و بهــار من به غم خود خـــزان نمود
از دشــتِ انتظـــــار گلــــی را نچیده رفت
در بزمِ همـــدلی قــــدمِ خویش پس گرفت
از بهــر جلب و جـذب رقیــبان دویده رفت
دیـــگر نکرد بــــر من درمانــــده اعتنـــا
با کولــه بار خویش از اینجــا جریده رفت
رنجــورم از حوادث و از بختِ ســـرنگون
که این طالعـــم بلنـــــد نشده، آرمیده رفت
احســــاسِ پــــر حــــلاوتِ محمـود را ندید
در پیش پای هـــرزه درایــــان خمیده رفت
---------------------------------------------
بامداد سه شنبه 29 میزان 1393 هجری آفتابی
که برابر می شود به 21 اکتوبر 2014 میلادی
ســــــــــرودم
احمد محمود امپراطور
افغانستان
۱۳۹۳ مهر ۲۷, یکشنبه
۱۳۹۳ مهر ۲۵, جمعه
امشب از مهر و محبت بوسه بارانت کنم
امشب از مهـــر و محبت بوسه بارانت کنم
مست خود را از لب و چاه یی زنخدانت کنم
از نگیـــن آفتـــــابــِ چرخ ســــازم خاتم ات
لالــــــــه زارانِ وطـــن را زیـــب دامانت کنم
تا گشایی دکمـــه ی بنــد قبـــا از خود روم
خویش را من صدقـــه ی چـاک گریبانت کنم
رگ به رگ غـــرق محبت سازمت ای دلـــربا
بوســه های گــــرم از لعلی سخندانت کنم
رقص بسمل را کنـــــم تمثیـــل با آهنگِ دل
تا ببینـــی خویش را اینــــــگونه قربانت کنم
مطرب و ساقیء بزمت می شوم در هر کجا
تا بهر نوعـی که باشد مست و خندانت کنم
هرچه میخواهی سر چشمان خود دارم قبول
کی بخواهـــم تا خــــدا ناکــرده گریانت کنم
من نمک پرورده ی خوان توهـم ای نازنیـن
کــور میــــگردم اگــــر تــــرکِ نمکدانت کنم
صوفی و شیــخ و ملا و مفتــیء این شهر را
پــا به دام افتــــــاده در جمــع غلامانت کنم
ملک غیــر و مذهبِ دیگر تـــرا زیبنده نیست
از نصـــــــارا بگـــذری جانـم، مسلمانت کنم
جان نثــــــار همچو من دیگـــر نباشد بهر تو
امـــــر کن جانــــا اطـاعت من ز فرمانت کنم
است جای و مسکنــم پامیــر و ملک کاشغر
آی فرش مقـــــــدم از لعــل بدخشانت کنم
اشک هجر و ماتم حسرت ز چشمت دور کن
تاکه عمـــــر رفتـــه را بـا عشق جبرانت کنم
می نویســـــم نام و وصفِ قامتی دلجوی تو
اینچنین در هـر غزل مضمون و عنوانت کنم
هستی سلطانِ سرِ محمود ای شــاه کمال
بر ســرِ عشـاق عالـــم نیـــز سلطانت کنم
------------------------------------------------
جمعه 25 میزان 1393 هجری آفتابی
که برابر میشود به 17 اکتوبر 2014 میلادی
ســــــــــرودم
احمد محمود امپراطور
افغانستان
مست خود را از لب و چاه یی زنخدانت کنم
از نگیـــن آفتـــــابــِ چرخ ســــازم خاتم ات
لالــــــــه زارانِ وطـــن را زیـــب دامانت کنم
تا گشایی دکمـــه ی بنــد قبـــا از خود روم
خویش را من صدقـــه ی چـاک گریبانت کنم
رگ به رگ غـــرق محبت سازمت ای دلـــربا
بوســه های گــــرم از لعلی سخندانت کنم
رقص بسمل را کنـــــم تمثیـــل با آهنگِ دل
تا ببینـــی خویش را اینــــــگونه قربانت کنم
مطرب و ساقیء بزمت می شوم در هر کجا
تا بهر نوعـی که باشد مست و خندانت کنم
هرچه میخواهی سر چشمان خود دارم قبول
کی بخواهـــم تا خــــدا ناکــرده گریانت کنم
من نمک پرورده ی خوان توهـم ای نازنیـن
کــور میــــگردم اگــــر تــــرکِ نمکدانت کنم
صوفی و شیــخ و ملا و مفتــیء این شهر را
پــا به دام افتــــــاده در جمــع غلامانت کنم
ملک غیــر و مذهبِ دیگر تـــرا زیبنده نیست
از نصـــــــارا بگـــذری جانـم، مسلمانت کنم
جان نثــــــار همچو من دیگـــر نباشد بهر تو
امـــــر کن جانــــا اطـاعت من ز فرمانت کنم
است جای و مسکنــم پامیــر و ملک کاشغر
آی فرش مقـــــــدم از لعــل بدخشانت کنم
اشک هجر و ماتم حسرت ز چشمت دور کن
تاکه عمـــــر رفتـــه را بـا عشق جبرانت کنم
می نویســـــم نام و وصفِ قامتی دلجوی تو
اینچنین در هـر غزل مضمون و عنوانت کنم
هستی سلطانِ سرِ محمود ای شــاه کمال
بر ســرِ عشـاق عالـــم نیـــز سلطانت کنم
------------------------------------------------
جمعه 25 میزان 1393 هجری آفتابی
که برابر میشود به 17 اکتوبر 2014 میلادی
ســــــــــرودم
احمد محمود امپراطور
افغانستان
۱۳۹۳ مهر ۲۳, چهارشنبه
۱۳۹۳ مهر ۲۲, سهشنبه
درود و سپاس از سایت کتابخانه افغانستان
درود ها و تحیات قلبی خود را تقدیم رهبری و کاربران سایت کتابخانه افغانستان میدارم..!
امروز تهی ایمیلی از طرف مسؤل سایت وزین و شهیر کتابخانه افغانستان به من اطلاع داده شد که صفحه ای ویژه را برایم اختصاص دادند تا غزلیات، مخمسات و در کل همه سروده هایم را درج این سایت و ثبت میراث های ادبی و هنر نمودند.
منم این گام ارزنده و همکاری معنوی شان را به بهترین واژه گان و ابیات می ستایم و ممنون زحمات صادقانه ای فرد فرد گروهی خبره فرهنگی و تیم مستعد تخنیکی شان می باشم.
امروز تهی ایمیلی از طرف مسؤل سایت وزین و شهیر کتابخانه افغانستان به من اطلاع داده شد که صفحه ای ویژه را برایم اختصاص دادند تا غزلیات، مخمسات و در کل همه سروده هایم را درج این سایت و ثبت میراث های ادبی و هنر نمودند.
منم این گام ارزنده و همکاری معنوی شان را به بهترین واژه گان و ابیات می ستایم و ممنون زحمات صادقانه ای فرد فرد گروهی خبره فرهنگی و تیم مستعد تخنیکی شان می باشم.
احمد محمود امپراطور
جهت معلومات بیشتر به روی لینک فوق مراجعه نماید
۱۳۹۳ مهر ۲۱, دوشنبه
۱۳۹۳ مهر ۲۰, یکشنبه
در مجمر عشق تو جهیدن نگذارند
مخمس: احمد محمد امپراطور
بر غزل: کمال الدین مسعود خجندی
بر غزل: کمال الدین مسعود خجندی
در مجمــــــــر عشق تــو جهیدن نگذارند
چــــون اشک بســــوی تو دویدن نگذارند
یعنـــی ز خـــدای هــــــم طلبـیدن نگذارند
مـــــــا را ز گلــــی روی تو چیدن نگذارند
چیــــدن چه خیـــالست که دیدن نگذارند
-----
آســـــایش جان است می و رطل گران را
بر همچـو منی پر شــــده از آه و فغان را
پر گشتــــــه ببین دور و برت بد نظران را
صد شربت شیرین ز لبت خسته دلان را
نــــــزدیک لب آرنــــد و چشیدن نگذارند
-----
تلخ آمـــــــده ام رفتــه دل خود بفروشم
تاکــی ز حقیـــقت نگهی خویش بپوشم
ای ملک شــــرافت تویی مانند سروشم
گفتم شنــــود مژده ی دشنام تو گوشم
آن نیـــز شنیــــــــدم که شنیدن نگذارند
-----
قلب و جــــــــگرم گشت ز غم آبله باران
به روی تو گویا که فتـــــــــادیم به زندان
جز غصــــه نداریــم به ماه ها لبِ خندان
زلـــف تو چــــه امکان کشیدن که رقیبان
ســــر در قــدمت نیــــز کشیدن نگذارند
-----
از خون دل و دیــده بجــــز درد چه حاصل
آخــــر بشود ختــــم همـــه دعوی باطل
هـــرجا که روی ســـــوی تو داریم تمایل
بخشـای بر آن مرغ که خونش گه بسمل
بر خــــــاک بریزنــــــــد و طپیدن نگذارند
-----
از ظلـــم کجـــا می شود آباد که این قوم
پـر گشته به هر معنی اضداد که این قوم
ما کـه و کجـــا داندی ایــــراد که این قوم
دل شد ز تو صــد پاره و فریاد که این قوم
نعــــــره زدن و جامــــــــه دریدن نگذارند
-----
آخـــــر برسد دست تو این نامــه و پیغام
محمود نگویی که به عشقت شده ناکام
آغــــــــاز ز هــر چه که بود داردی انجام
مگریــــز کمال از سر زلفش که درین دام
مرغــی که در افتــــــــــاد پریدن نگذارند
--------------------
یکشنبه 20 میزان 1393 هجری آفتابی
که برابر میشود به 12 اکتوبر 2014 میلادی
ســــــرودم
احمد محمود امپراطور
۱۳۹۳ مهر ۱۸, جمعه
۱۳۹۳ مهر ۱۶, چهارشنبه
ببوسم
بگذار تــــرا بی حــــد و ارقــــام ببوسم
از بام شــروع تا به، شب هنگام ببوسم
بگذار که من رشتــــه ی انساج وجودت
تا ختـــــم شـــود گـــردش ایـــام ببوسم
بگذار که عطـــر تن و گیسو تــــرت را
همـــــراهی نسیم سحـــر و شام ببوسم
بگذار که از نـاخن پــا تا به بنـــاگوش
با خوب تــرین شیــــوه و اقسام ببوسم
بگذار که با طوف قــــدِ ســـــرو روانت
من کعبـه ی عشق تــــو و اندام ببوسم
بگذار که از بــــاده ی لبهـــای قشنگت
نوشـــم به صد تنــگ و لبِ جام ببوسم
بگذار که اندیشـــــه و تصویــر خیالت
با بکــــر تـرین واژه ی فــــرزام ببوسم
بگذار که آهنــــگ نفس هــای تــرا من
در هـــــــر نفس خویشتـــن آرام ببوسم
بگذار که در بستـــــــر ِ پیــــوند محبــت
نایــــاب تـــــرین لـــــذت ادغــام ببوسم
بگذار که از پرده ی قلب و جگر خویش
فــــرش قـدمت ســــازم و گلفــام ببوسم
بگذار که محمود شـــود رهــرو عشقت
ناکامی شود ختـــــم و به فرجام ببوسم
------------------------------------------
چهارشنبه 16 میزان 1393 هجری آفتابی
که برابر میشود به 08 اکتـوبر 2014 میلادی
ســـــــــــــرودم
احمد محمود امپراطور
افغانستان
از بام شــروع تا به، شب هنگام ببوسم
بگذار که من رشتــــه ی انساج وجودت
تا ختـــــم شـــود گـــردش ایـــام ببوسم
بگذار که عطـــر تن و گیسو تــــرت را
همـــــراهی نسیم سحـــر و شام ببوسم
بگذار که از نـاخن پــا تا به بنـــاگوش
با خوب تــرین شیــــوه و اقسام ببوسم
بگذار که با طوف قــــدِ ســـــرو روانت
من کعبـه ی عشق تــــو و اندام ببوسم
بگذار که از بــــاده ی لبهـــای قشنگت
نوشـــم به صد تنــگ و لبِ جام ببوسم
بگذار که اندیشـــــه و تصویــر خیالت
با بکــــر تـرین واژه ی فــــرزام ببوسم
بگذار که آهنــــگ نفس هــای تــرا من
در هـــــــر نفس خویشتـــن آرام ببوسم
بگذار که در بستـــــــر ِ پیــــوند محبــت
نایــــاب تـــــرین لـــــذت ادغــام ببوسم
بگذار که از پرده ی قلب و جگر خویش
فــــرش قـدمت ســــازم و گلفــام ببوسم
بگذار که محمود شـــود رهــرو عشقت
ناکامی شود ختـــــم و به فرجام ببوسم
------------------------------------------
چهارشنبه 16 میزان 1393 هجری آفتابی
که برابر میشود به 08 اکتـوبر 2014 میلادی
ســـــــــــــرودم
احمد محمود امپراطور
افغانستان
۱۳۹۳ مهر ۱۵, سهشنبه
مخمس پاییزی
مخمس بر غزل امیر خسرو دهلوی
________
به خـــزان غم نشستـــم که بهار خواهی آمد
شــــه ای ملک آرزو هـــا به وقار خواهی آمد
بکف اش شراب هستـــی و خمار خواهی آمد
خبـــــرم رسیــــد امشب که نگار خواهی آمد
سر من فـــدای راهـــی که سوار خواهی آمد
-----------
دُر دیـــــده رایگانــم، به بهـــــــار خود خـزانم
بکجـــــا کنــــی روانم، تو امیــــــد و سایبانم
همـــــه ســــود را زیانــــم، نبوُد دگــــر توانم
به لبـــــم رسیـــده جانم، تو بیا که زنده مانم
پس از آن که من نمانم، به چه کار خواهی آمد
------------
تویی دشت لالـــه زارم، تـــو جهــــانِ بیکرانم
به زمین این دل من تویـی چـــرخ و کهکشانم
تو به واژه هــــا نه گنجی مـه خوب و مهربانم
غـــــم و قصه ای فراقت بکشد چنان که دانم
اگـــــرم چـــو بخت روزی به کنـار خواهی آمد
------------
همه عمـــر انتظارم که شوی به من تو حاصل
بکند خــدای مرهم همـــه درد و داغ و مشکل
که ببینمت دوبـــاره ببــــرم چــو شمع محفل
منـــــم و دلی و آهــــی ره تـــو درون این دل
مـرو ایمین انـــدر این ره که فگار خواهی آمد
-----------
به خدنگ تیــر نازت که بمن تو هستی اشرف
که تمام گفتـه های تو مراست همچو مصحف
به جمـــــع فداییـــــان تو ستـــاده ایم در صف
همه آهــــــوان صحــرا سر خود گرفته بر کف
به امیـــــد آنــکه روزی به شــکار خواهی آمد
-----------
شوی مبتــــلا تو آخــر به غم و عـذاب وجدان
که ز خود خبــــر ندادی تو مـــرا چو ماه کنعان
نشوی تو غافــل از این که فتـاده ایم بی جان
کششی که عشــق دارد نگـذاردت بدینسان
به جنـــازه گــــر نیایی به مــــزار خواهی آمد
-----------
شده محمود از فـراق تو به رنگ و سان خسرو
که نموده بیت بیت اش همـه چون بیان خسرو
همـــه گفتـــه برمـلا شد ز طبـــع روان خسرو
به یک آمـــدن ربــودی دل و دین و جان خسرو
چه شود اگر بدین سان دو سه بار خواهی آمد
------------------
سه شنبه 15 میزان 1393 هجری آفتــابی
که برابر میشود به 07 اکتوبر 2014 میلادی
ســــــــــرودم
احمد محمود امپراطور
افغانستان
۱۳۹۳ مهر ۱۱, جمعه
پیام تبریکیه
بسم الله الرحمان الرحیم
------
وطنداران و کلیه ملت های مسلمان تقدیم میدارم..!
باکمال خرسندی و شادمانی فرارسیدن عید سعید قربان
را با زیبا ترین و پسندیده ترین واژه گان تبریک و تهنیت میگویم.
آرزومندم که با تجلیل از این ایام خجسته درس بزرگ را
از انبیا علیه السلام آموخته باشیم و با عشق و همدلی قلبها مان را
قربانی بندگی بخداوند ج، تواضع به همنوعان،
نیت نیک و دست خیر به مستضعفین نمایم تا باشد که سر بلند
و کامیاب از این امتحان الهی بدر آیم.
از بارگاه ایزد منان بدوستانم نیک بختی،
به کافه ملت عزیزم آرامش و به کشور زیبایم
افغانستان صلح و آزادی استدعا می کنم.
باحترام
احمد محمود امپراطور
کابل/افغانستان
کابل/افغانستان
۱۳۹۳ مهر ۱۰, پنجشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)