۱۴۰۴ دی ۶, شنبه

معرفی‌ مختصر شاعر و نویسنده اهل بدخشان افغانستان احمد محمود امپراطور

 

شاعر اهل بدخشان افغانستان 

معرفی مختصر احمد محمود امپراطور؛ امپراطور شاعر و نویسنده چیره‌دست کشور، اهل بدخشان افغانستان، در ۱۳ حوت ۱۳۶۳ خورشیدی (۳ مارس ۱۹۸۴ میلادی) در کارته سوم کابل دیده به جهان گشود. 

او از خانواده‌‌ای فرهنگی و اصیل برخاسته است که ریشه‌‌ای چند صدساله در دانش، ادب و خدمات اجتماعی دارد. 

نسب‌اش به داملامحمد ارباب محزون و قاضی حبیب‌‌الله شهید می‌رسد، پدرش شیراحمد یاور کنگورچی، از یاوران خاص اعلی‌حضرت محمد ظاهرشاه، پادشاه فقید افغانستان بود.

در پی شعله‌‌ور شدن جنگ‌های داخلی، او در سال ۱۳۷۱ خ/ همراه با خانواده ناگزیر به ولایت بدخشان کوچ کرد؛ مهاجرتی درون‌‌مرزی که هر چند دشواری‌ها و محرومیت‌‌های بسیار داشت، اما در جان او نگاهی ژرف‌تر به رنج انسان و مفهوم وطن پدید آورد. 

پس از یک دهه، در سال ۱۳۸۱ خ/ دوباره به کابل بازگشت و پس از ادامه تحصیل، از لیسه عالی عبدالهادی داوی سند فراغت صنف دوازدهم‌اش را به دست آورد. 

سپس در زمینه برنامه‌‌های کامپیوتری آموزش دید و دانش خود را در این عرصه گسترش داد. 

در کانکور سال ۱۳۸۲ خورشیدی در رشتهٔ طب پذیرفته شد، ولی به سبب مشکلات صحی راه دیگری برگزید.

از سال ۱۳۸۸ خ/ با جدیت به شعر پرداخت. 

امپراطور انسانی پر‌ مطالعه و ژرف‌‌اندیش است که شعر را نه بازی با واژگان، بلکه زبان آگاهی، عشق و بیداری روح می‌داند. 

در آثارش احساس و تفکر هم‌نفس‌اند؛ موضوعات‌اش از مهر به خانواده و حرمت والدین تا کرامت زن، همدلی انسان‌‌ها ترحم به حیوانات و پاسداشت طبیعت را در برمی‌گیرد. 

از نگاه او، زن"محور تعادل میان احساس و خرد" است و زمین، موجودی زنده و همراه انسان.

اشعارش در قالب‌های گوناگون چون غزل، مثنوی، مخمس، مسدس، مستزاد، رباعی، مثلث و شعر آزاد سروده شده‌اند. 

او مردم را فراتر از مرز ملیت، مذهب و زبان می‌‌نگرد و باور دارد که « آدم پیش از هر هویت دیگر، انسان است»


با وجود همه فشارها و دشواری‌‌های اجتماعی، امپراطور هرگز تن به مهاجرت نداده و همچنان در سرزمین خویش زیسته است. 

هرچند سفرهایی به بیرون از کشور داشته، اما خود می‌گوید: «هیچ چیزی به اندازهٔ غربت، سنگین و جان‌فرسا نیست؛ من تا امروز توانِ دوری از خاکم را در خود ندیده‌‌ام.»

او ادبیات را آیینه‌‌ای اندیشه و صیقل‌دهی جان انسان می‌داند؛ زبانی برای بیداری، مهر و بازسازی وجدان جامعه.


نمونه‌ کلام:


بودم نیامدی و نبودم نیامدی 

ده‌ها غزل به عشق سرودم نیامدی


بردم تو را به اوج سخن‌های گوهرین 

با کهکشان واژه ستودم نیامدی 


کردم دعا به نیمه‌شبان تا به صبحگاه 

بار گناه ز خویش زدودم نیامدی 


گشتم به کوچه کوچه‌ی این شهر لاجرم

در خاک خویش رفته غنودم نیامدی


گفتم به هرکه هستی به من جان و زندگی

خواندم تو را تمام وجودم نیامدی 


درد من است عشق و دوای من است عشق

 از دست تو سیاه و کبودم نیامدی 


چون دشت‌لاله‌زارم و چون ابر نوبهار 

دامن به خون و سر به سجودم نیامدی 


گاهی مریض و گاهی به دیوانگی زدم 

خود را شبیه‌ای مرده نمودم نیامدی 


در زیر سنگی طعنه‌ای نامردمان شدم

ای کور باد چشمی حسودم نیامدی 


"محمود" را ندیدی و نشمردی‌ ای دریغ!

صفری به هیچ خویش فزودم نیامدی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر