درود بدوستان عزیز و سروران گرانقدر.!
بتاریخ 16 ماه حمل 1394 هجری خورشیدی با شاعر والاگهر کشورم
جناب محترم محمد نعیم جوهر تماس تلفونی داشتم
ساعت بوقت افغانستان حدوداً 3:30 دقیقه بعد از چاشت بود.
در جریان مکالمه یادی از غزل چند سال پیش خود نمودن که
خاطره خیلی جالب و نگران کننده داشت.
گفت شب غزلی سرودم و برای یکی از دوستان که در ایالات متحده امریکا زندگی میکرد
ذریعه تلفون به خوانش گرفتم و فردای آن روز به وظیفه رفتم.
خانم که مسؤل بخش ترتیب و پاک کاری منزلم بود بعد از رفتن من
به خانه آمده و همه گوشه و کنار اتاق ها را مرتب ساخته
در ضمن چشمش به کاغذی های پرآگنده که در آن سروده هایم بود
افتاده و همه را به سطل اشغال دانی منتقل نموده است.
وقتی شام همان روز از وظیفه بر گشتم اصلاً یادم نمانده بود
که من چیزی تحریر کرده باشم، درست ناوقت های شب بود
که همان دوستم از ایالات متحده امریکا به من تماس گرفت و خواهش کرد تا غزل
را که برایش خوانده بودم دوباره بخوانش بگیرم تا یادداشت کند.
هرچه اینطرف و آنطرف را جستجو کردم چیزی از آن کاغذ پاره ها نیافتم.
به خانم وظیفه دار تماس گرفتم او برایم گفت که همه را جمع کرده
به سطل اشغال دانی که در بیرون منزل است ریخته ام سرآسیمه رفتم
تا شود آن کاغذ ها را دریابم ولی مسولان تنظیف همه را جمع آوری کرده با خود برده بودن.
خوب عیب آن خانم هم نبود چون او از کشور آلمان بود و نمیدانیست
که در این کاغذ ها تراوشت مغزی و آرامش زنده گی من است.
و از آن غزل فقط یک بیت آن در خاطرم بود و بس.
( بهر قتلم رقیبِ خانه خراب / خورد در خانه ای خدا سوگند ).
وقتی آقای جوهر این بیت را به من به خوانش گرفتند منم در جریان صحبت شروع کردم
به طراحی، وقتی حرف مان تمام شد منم این تابلو فوق را تمام کرده بودم
و بروی صفحه ای اجتماعی شان بدست نشر سپردم.
آقای جوهر با دیدن این تابلو بیدرنگ به مشاعره آغاز نمودن.
من خواستم این جریان را که شاه نزولش چنین بود و دامنش چنین شد
با شما عزیزانم شریک بسازم.
جای بسا مسرت است که در این مشاعره بانوی ادب سنج
نقاش چهره دست کشورم محترمه سلطانه رکین را نیز با خود داشتیم.
همچنان از بابت نقاشی که تصویر من ( احمد محمود امپراطور ) و
جناب محترم محمد نعیم جوهر را بانو سلطانه رکین چندی پیش به زیبا و ظرافت منحثر به فرد خود ترسیم
نمودند تشکر و امتنان نمایم.
اینک شما و جریان مشاعره فی البدیه.
نویسنده:
احمد محمود امپراطور
بهار 1394 هجری خورشیدی
کابل/ افغانستان
بتاریخ 16 ماه حمل 1394 هجری خورشیدی با شاعر والاگهر کشورم
جناب محترم محمد نعیم جوهر تماس تلفونی داشتم
ساعت بوقت افغانستان حدوداً 3:30 دقیقه بعد از چاشت بود.
در جریان مکالمه یادی از غزل چند سال پیش خود نمودن که
خاطره خیلی جالب و نگران کننده داشت.
گفت شب غزلی سرودم و برای یکی از دوستان که در ایالات متحده امریکا زندگی میکرد
ذریعه تلفون به خوانش گرفتم و فردای آن روز به وظیفه رفتم.
خانم که مسؤل بخش ترتیب و پاک کاری منزلم بود بعد از رفتن من
به خانه آمده و همه گوشه و کنار اتاق ها را مرتب ساخته
در ضمن چشمش به کاغذی های پرآگنده که در آن سروده هایم بود
افتاده و همه را به سطل اشغال دانی منتقل نموده است.
وقتی شام همان روز از وظیفه بر گشتم اصلاً یادم نمانده بود
که من چیزی تحریر کرده باشم، درست ناوقت های شب بود
که همان دوستم از ایالات متحده امریکا به من تماس گرفت و خواهش کرد تا غزل
را که برایش خوانده بودم دوباره بخوانش بگیرم تا یادداشت کند.
هرچه اینطرف و آنطرف را جستجو کردم چیزی از آن کاغذ پاره ها نیافتم.
به خانم وظیفه دار تماس گرفتم او برایم گفت که همه را جمع کرده
به سطل اشغال دانی که در بیرون منزل است ریخته ام سرآسیمه رفتم
تا شود آن کاغذ ها را دریابم ولی مسولان تنظیف همه را جمع آوری کرده با خود برده بودن.
خوب عیب آن خانم هم نبود چون او از کشور آلمان بود و نمیدانیست
که در این کاغذ ها تراوشت مغزی و آرامش زنده گی من است.
و از آن غزل فقط یک بیت آن در خاطرم بود و بس.
( بهر قتلم رقیبِ خانه خراب / خورد در خانه ای خدا سوگند ).
وقتی آقای جوهر این بیت را به من به خوانش گرفتند منم در جریان صحبت شروع کردم
به طراحی، وقتی حرف مان تمام شد منم این تابلو فوق را تمام کرده بودم
و بروی صفحه ای اجتماعی شان بدست نشر سپردم.
آقای جوهر با دیدن این تابلو بیدرنگ به مشاعره آغاز نمودن.
من خواستم این جریان را که شاه نزولش چنین بود و دامنش چنین شد
با شما عزیزانم شریک بسازم.
جای بسا مسرت است که در این مشاعره بانوی ادب سنج
نقاش چهره دست کشورم محترمه سلطانه رکین را نیز با خود داشتیم.
همچنان از بابت نقاشی که تصویر من ( احمد محمود امپراطور ) و
جناب محترم محمد نعیم جوهر را بانو سلطانه رکین چندی پیش به زیبا و ظرافت منحثر به فرد خود ترسیم
نمودند تشکر و امتنان نمایم.
اینک شما و جریان مشاعره فی البدیه.
نویسنده:
احمد محمود امپراطور
بهار 1394 هجری خورشیدی
کابل/ افغانستان
عاشق خاک پای محمودم
بر سر جوهر گدا سوگند
جوهر
سر فخر آفرینت در پناه خداوند متعال باشد اکه جانم..!
دوستدارم ترا چو دیده و دل
به نـــمِ اشک بی نوا سوگند
امپراطور
بی وفا نزد چشم سلطانم
بر سرم خورد بارهاسوگند
جوهر
قلب من می طپد به یاد رُخت
به شهیدان جان فدا سوگند
امپراطور
نزد محمود و پیش چشم سنا
قاصدم خورد برملا سوگند
جوهر
آتش عشق سوخت جانم را
به همان زلف بر قفا سوگند
امپراطور
کورشدچشم جوهرت محمود
به سر لشکر بلا سوگند
جوهر
هرکــــه داند بلنـدیی سخنت
میخوری جان من چرا سوگند
امپراطور
عرق سودای شعر محمودم
به سر ناز واژه ها سوگند
جوهر
به صفــــای محبتِ من و تو
واژه ها خورده بار ها سوگند
بر سر جوهر گدا سوگند
جوهر
سر فخر آفرینت در پناه خداوند متعال باشد اکه جانم..!
دوستدارم ترا چو دیده و دل
به نـــمِ اشک بی نوا سوگند
امپراطور
بی وفا نزد چشم سلطانم
بر سرم خورد بارهاسوگند
جوهر
قلب من می طپد به یاد رُخت
به شهیدان جان فدا سوگند
امپراطور
نزد محمود و پیش چشم سنا
قاصدم خورد برملا سوگند
جوهر
آتش عشق سوخت جانم را
به همان زلف بر قفا سوگند
امپراطور
کورشدچشم جوهرت محمود
به سر لشکر بلا سوگند
جوهر
هرکــــه داند بلنـدیی سخنت
میخوری جان من چرا سوگند
امپراطور
عرق سودای شعر محمودم
به سر ناز واژه ها سوگند
جوهر
به صفــــای محبتِ من و تو
واژه ها خورده بار ها سوگند
امپراطور
درد عشق مرا علاج کجاست
به طبیب غم و دوا سوگند
جوهر
آسمـــان ادب به تــــو نازد
داردی هفت اژدها سوگند
امپراطور
دورد به ادیبه اندیشمند محترمه سلطانه رکین
که صور خیالش تصویر بلندای ادب و کلک بهزادی
تا در سرزمین هنر می خرامد
بهشت معنی را نمایان می کند.
سپاسمندم از نوازش شما...
امپراطور
آسمـــان ادب به تــــو نازد
داردی هفت اژدها سوگند
امپراطور
ممنونم امپراطور ارجمند . شرمنده ام ساختید.
سلطانه رکین
فدوی مهر معنوی شما را در هردو سرا پاسدار است.
حسوادنت شرمنده باد.
تا به تصویر من قلم زده ای
به تو گفت است مرحبا، سوگند
امپراطور
مهر والطاف تو را پاسدارم
بر سری واژه ای وفا سوگند
رکین
دستی سلطانه ام کشیدسلطان
بر سرعکس آشنا سوگند
جوهر
تو بیـــــــــا باز یاد ما می کن
در پی ات رفته خونبها سوگند
امپراطور
قدمت جای دیدگان مانم
به خدایی آن خدا سوگند
رکین
من بنازم نوازشهای رکین
که افتادم چون سها سوگند
امپراطور
نور چشمی و قوت قلبم
به کرامات کبریا سوگند
امپراطور
لایق وصف نیستم شاعر
به مهروزی آشنا سوگند
رکین
بانو سلطانه بسلامت باشید...
با چنین مهر و احترام و ادب
بکشی همچو کهربا سوگند
امپراطور
ارزشت نزد اهل ادبست
به حرف حرف معنا سوگند
رکین
پاس ملکِ ادب کنـــی هر دم
نیست حاجت به بارها سوگند
امپراطور
نخواسته شامل مجلس شدم
به صحبت های آشنا سوگند
رکین
گرچه تکرار شد به قافیه ات
کردی در جان من روا سوگند
امپراطور
طبع شعرت بدلم جا گرفت
به جوهر و احمد بی ریا سوگند
رکین
اکه من بیـــــــــــــا که تنهایم
خورده ام از کجا کجا سوگند
امپراطور
دوست دارم رکین و جوهر را
بدل تنــگ و بی شِفا سوگند
امپراطور
محمودا بشنواز کلام رکین
به دل پاک آشنا سوگند
جوهر
خاطراتِ گذشته در ذهنـــــم
شده بر من چو ملتجا، سوگند
امپراطور
در و دیوار سینه تنـــــــگم
خورد برنقش بوریا سوگند
جوهر
دیدمش بارها به مجلس غیر
خورد آن شوخ بیحیا سوگند
جوهر
گرم بادا همیش مجلس تان
به ذات پاک کبریا سوگند
رکین
گشته کمیاب آب وتیل ونمک
به یتیمان بینوا سوگند
جوهر
خورد عمامه سر به هرمجلس
بر سر نام مصطفی سوگند
جوهر
به گفته جوهر خیر اندیشم
بحق ملتم مباد دگر جفا سوگند
رکین
دوست بی مطلب آشنایم نیست
به هــــــــــزار جور دلربا سوگند
جوهر
شعر سلطانه را خریدارم
به زر وزیور و طلا سوگند
جوهر
دوست جانی طلب و در غم اغیار مباش
دستگیرت شود خدای معلی سوگند
رکین
بتو ای شوخ پر جفا سوگند
به جفای تو بی وفا سوگند
جوهر
جان رکین فداست بر دوستش
لایق شان تونیست به ولا سوگند
رکین
شده سوگنــــد در بیان همـــه
لطف کن از خودت برآ سوگند
امپراطور
کشت ما را بلا بی برقی
بخداوند و انبیا سوگند
امپراطور
غزلی نابِ جوهرِ معنی
ز ابتدا تا به انتها سوگند
امپراطور
لب مشعوقه را بلب گیرم
که نیفتد به کار ما سوگند
امپراطور
حلق ماخشک شد زسوگندها
(به شهیدان کربلا سوگند)
جوهر
خون عشاق، جاودان باشد
به دمی تیغِ کربلا سوگند
امپراطور
کافر سنگ دل در این عالم
خورد درصبح وهم مسا سوگند
جوهر
دل بیتاب من وطن گوید
بخون پاک شهدا سوگند
رکین
ز فروغ و رکین و جوهر من
می شود قلب روشنا سوگند
امپراطور
در دیارم زمعیشت نبود خبری
احمدم خواست ،به روشنا سوگند
رکین
زور مردم بمثل زور خداست
به فغان دل گدا سوگند
جوهر
من و جوهر دو جسم و یک روح ایم
به رکـــین معــــــــدن سخا سوگند
امپراطور
بردل فرد فرد این وطنم
خواست هایست برملا سوگند
رکین
ز قناعت که سیم و زر دارم
نیست در پیش اغنیا سوگند
امپراطور
دوستانم همه وجود منست
به پاکی نفس وصفا سوگند
رکین
ای رکین از تو زیاد ممــنونم
به همین مهر و این عطا سوگند
امپراطور
نقش خود بر تو من مباح کردم
نیست شایسته این لقا سوگند
رکین
عرض خود می کنم به داد رسم
گرچه شد ظلم و ناروا سوگند
امپراطور
مپراطور این چی حرفست ترا
کم مگیر خویشرا ، خدا را سوگند
رکین
درد عشق مرا علاج کجاست
به طبیب غم و دوا سوگند
جوهر
آسمـــان ادب به تــــو نازد
داردی هفت اژدها سوگند
امپراطور
دورد به ادیبه اندیشمند محترمه سلطانه رکین
که صور خیالش تصویر بلندای ادب و کلک بهزادی
تا در سرزمین هنر می خرامد
بهشت معنی را نمایان می کند.
سپاسمندم از نوازش شما...
امپراطور
آسمـــان ادب به تــــو نازد
داردی هفت اژدها سوگند
امپراطور
ممنونم امپراطور ارجمند . شرمنده ام ساختید.
سلطانه رکین
فدوی مهر معنوی شما را در هردو سرا پاسدار است.
حسوادنت شرمنده باد.
تا به تصویر من قلم زده ای
به تو گفت است مرحبا، سوگند
امپراطور
مهر والطاف تو را پاسدارم
بر سری واژه ای وفا سوگند
رکین
دستی سلطانه ام کشیدسلطان
بر سرعکس آشنا سوگند
جوهر
تو بیـــــــــا باز یاد ما می کن
در پی ات رفته خونبها سوگند
امپراطور
قدمت جای دیدگان مانم
به خدایی آن خدا سوگند
رکین
من بنازم نوازشهای رکین
که افتادم چون سها سوگند
امپراطور
نور چشمی و قوت قلبم
به کرامات کبریا سوگند
امپراطور
لایق وصف نیستم شاعر
به مهروزی آشنا سوگند
رکین
بانو سلطانه بسلامت باشید...
با چنین مهر و احترام و ادب
بکشی همچو کهربا سوگند
امپراطور
ارزشت نزد اهل ادبست
به حرف حرف معنا سوگند
رکین
پاس ملکِ ادب کنـــی هر دم
نیست حاجت به بارها سوگند
امپراطور
نخواسته شامل مجلس شدم
به صحبت های آشنا سوگند
رکین
گرچه تکرار شد به قافیه ات
کردی در جان من روا سوگند
امپراطور
طبع شعرت بدلم جا گرفت
به جوهر و احمد بی ریا سوگند
رکین
اکه من بیـــــــــــــا که تنهایم
خورده ام از کجا کجا سوگند
امپراطور
دوست دارم رکین و جوهر را
بدل تنــگ و بی شِفا سوگند
امپراطور
محمودا بشنواز کلام رکین
به دل پاک آشنا سوگند
جوهر
خاطراتِ گذشته در ذهنـــــم
شده بر من چو ملتجا، سوگند
امپراطور
در و دیوار سینه تنـــــــگم
خورد برنقش بوریا سوگند
جوهر
دیدمش بارها به مجلس غیر
خورد آن شوخ بیحیا سوگند
جوهر
گرم بادا همیش مجلس تان
به ذات پاک کبریا سوگند
رکین
گشته کمیاب آب وتیل ونمک
به یتیمان بینوا سوگند
جوهر
خورد عمامه سر به هرمجلس
بر سر نام مصطفی سوگند
جوهر
به گفته جوهر خیر اندیشم
بحق ملتم مباد دگر جفا سوگند
رکین
دوست بی مطلب آشنایم نیست
به هــــــــــزار جور دلربا سوگند
جوهر
شعر سلطانه را خریدارم
به زر وزیور و طلا سوگند
جوهر
دوست جانی طلب و در غم اغیار مباش
دستگیرت شود خدای معلی سوگند
رکین
بتو ای شوخ پر جفا سوگند
به جفای تو بی وفا سوگند
جوهر
جان رکین فداست بر دوستش
لایق شان تونیست به ولا سوگند
رکین
شده سوگنــــد در بیان همـــه
لطف کن از خودت برآ سوگند
امپراطور
کشت ما را بلا بی برقی
بخداوند و انبیا سوگند
امپراطور
غزلی نابِ جوهرِ معنی
ز ابتدا تا به انتها سوگند
امپراطور
لب مشعوقه را بلب گیرم
که نیفتد به کار ما سوگند
امپراطور
حلق ماخشک شد زسوگندها
(به شهیدان کربلا سوگند)
جوهر
خون عشاق، جاودان باشد
به دمی تیغِ کربلا سوگند
امپراطور
کافر سنگ دل در این عالم
خورد درصبح وهم مسا سوگند
جوهر
دل بیتاب من وطن گوید
بخون پاک شهدا سوگند
رکین
ز فروغ و رکین و جوهر من
می شود قلب روشنا سوگند
امپراطور
در دیارم زمعیشت نبود خبری
احمدم خواست ،به روشنا سوگند
رکین
زور مردم بمثل زور خداست
به فغان دل گدا سوگند
جوهر
من و جوهر دو جسم و یک روح ایم
به رکـــین معــــــــدن سخا سوگند
امپراطور
بردل فرد فرد این وطنم
خواست هایست برملا سوگند
رکین
ز قناعت که سیم و زر دارم
نیست در پیش اغنیا سوگند
امپراطور
دوستانم همه وجود منست
به پاکی نفس وصفا سوگند
رکین
ای رکین از تو زیاد ممــنونم
به همین مهر و این عطا سوگند
امپراطور
نقش خود بر تو من مباح کردم
نیست شایسته این لقا سوگند
رکین
عرض خود می کنم به داد رسم
گرچه شد ظلم و ناروا سوگند
امپراطور
مپراطور این چی حرفست ترا
کم مگیر خویشرا ، خدا را سوگند
رکین
جگرم داغ و قلب من در خون
به رخ سرو خوش ادا سوگند
امپراطور
من در این جا درِ سخن بندم
تا نگردم مقـتـــــــدا سوگند
امپراطور
دوستان عزیزم شب شما بخیر و زنده گی تان پر از صفا و صمیمت باد.
بدرود
منم از حضور صمیمانه عزیزان مرخص میشم
ایام بکام در امورخیر.
موفیقت برایتان آرزو دارم. پدرود
رکین
ختم مشاعره فی البدیه
یکشنبه 16 حمل 1394 هجری خورشیدی
که برابر میشود به 05 اپریل 2015 میلادی
اجرا مشاعره توسط محمد نعیم جوهر از آلمان
محترمه سلطانه رکین هم از یکی کشور های اتحادیه اروپا
و
احمد محمود امپراطور از کابل
مکان مشاعره صفحه ای اجتماعی فیسبوک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر