۱۳۹۳ اسفند ۸, جمعه

نامه و پیام


رفتـــم ز خاطـــــر تو و یادم نمی کنی

با نامــــه و پیــــــام تو شادم نمی کنی

ای آشنـــــای خودکشـی بیگانه پرورم

بــا التیـــــام عشــــق ضمادم نمی کنی

خون جگر ز دیـــده و دل میچکد مدام

تاکــــی نگاه به رنگ جسادم نمی کنی

بی مهریت  زسردی یخ هم فسرده شد

آزاد از بــــــــــلایی جـــــمادم نمی کنی

بس نیست خاک راه تو بودم به سالها

دامن کشــــان به لطف چکادم نمی کنی

بشکستــه باد این قلم و رنگ بی نمک

ای بزم عشق پُختــــــه سوادم نمی کنی

دیگر وسیله غیــر دعا نیست پیش من

بشنفتــه خواهش و به مرادم نمی کنی

عمــرم به باد رفت و  تباهی دو عالمم

فــــــکری به روزگــــار نفادم نمی کنی

دلــدادم و غم تو خریدم به جان خویش

بیـــدادگر ز بهــــر چــــه دادم نمی کنی

آنچه که  بوده ای تو به محمود نیستی

نومیـــد گشتـــــه ام که عیادم نمی کنی

-------------------------------------

پنجشنبه 07 حوت 1393 هجری خورشیدی

که برابر میشود به 26 فبروی 2015 میلادی

ســــــــــــرودم

احمد محمود امپراطور

کابل/افغانستان

۱۳۹۳ اسفند ۶, چهارشنبه

لحظات بی آلایش


زندگی حتی با حیوانات وحشی

راحت تر است

از انسان های درنده خوی و بیوفا

چون بودن  با حیوانات بی آلایش و با صفاست

و یاد شان خاطرات شیرین را برای انسان زنده میدارد

ولی انسان های ناسپاس بودنشان ریایی و خاطرات شان بجز

درد و ناراحتی چیزی دیگری را زنده نمیدارد


امپراطور
-----------------------
احمد محمود امپراطور

با
لـَکس وفادار
تاریخ اخذ تصویر چهارشنبه 6 حوت ( اسفند ) 1393 هجری خورشیدی

که برابر میشود به 25 فبروری 2015 میلادی
کابل افغانستان


۱۳۹۳ اسفند ۲, شنبه

من نمی گویمت خدا باشی



 مسدس: احمد محمود امپراطور
_________

چنـــدی دل دادم و فغـــان کردم

طالــــع و بخـــت امتحـان کردم

گــــــردی ره بـرده آسمان کردم

نو بهـــــار خودم خــــزان کردم

حیف صــد حیف دستیـــاری کو

آشنــــــایی و غمگســـــاری کو

---------------------------

روزگــــــارِ بلنــــد و پست ببین

حاصــلِ رنج و مزد شست ببین

ســـــرنوشتِ بَِد و شکست ببین

همــــه از دست بت پرست ببین

گل ز بختــــم چـو خار می روید

درد و غــــم آشـــکار می روید

---------------------------

چون می کهنــــه در سبوی من

عطـــر تـــــازه، گلی شبوی من

زخـم رخســـاره ای عدوی من

سـرو انـــدر کنـــــار جوی من

چه شد آن وعـده ها و پیمانت

بمن آن عشق پـــاک و ایمانت

---------------------------

کهکشانی و بـــا صفــــا باشی

قطـــــراتِ مـــیء بقــــا باشی

من نمــی گویمت خــــدا باشی

انـــدکی مهربـــان به ما باشی

ای تـــــوان بخــش نورِ ایمانم

لعــــل یکدانــــه ای بدخشــانم

---------------------------

خاک من تشنــــه کـــام مقدّم تو

فکر من هــــر کجـــا مجســم تو

به لبـــم وردی نـــام اعظــــم تو

سینـــه ای من نشسته درغم تو

من به راهــــی تــو انتظار شدم

معطــــلِ دیــــدنِ بهــــــار شدم

---------------------------


تو نگویی به عشـق خام هستم

یـــا به رنج زمانـــه رام هستم

من که هم زخـــم و التیام هستم

همچو شمشیـــر در نیام هستم

تابــکی دور، دور رفتـــــن ها

تابــکی غنچـــه ناشگفتــن ها

---------------------------

خبـــــری آمـــدـن برایـــــم ده

شیمـــه در جـان بینوایــــم ده

ای طبیبــــم بیــــا شفایــــم ده

داروی درد بـــی دوایـــــم ده

لطـف بنمــــا و مهــربانی کن

رفـعِ این رنـج و بدگمانی کن

---------------------------

دل در اینجــا به انتظاری مُرد

گــل زیبــــای نــو بهاری مُرد

دمـی آن عکس یــادگاری مُرد

صیــد آشفتـــه و شکاری مُرد

حاصل از عمر درد و ماتم شد

بدلم غصــــه هــــای عالم شد

----------------------------


بجهان نیست چون تو دُر دانه

خود کشی، حق پرستی بیگانه

مجلــس آرایـــــی مست رندانه

میزنـــــم بـــــاز زلف تو شانه

قسمتـــم باز گـــر شود محمود

میکنم همرهی تو گفت و شنود


---------------------------
----

جمعه اول حوت ( اسفند ) ماه 1393 هجری خورشیدی

که برابر میشود به 20 فبروی 2015 میلادی

سرودم

احمد محمود امپراطور

کابل/ افغانستان

۱۳۹۳ بهمن ۲۷, دوشنبه



بزرگان، خبره گان، اندیشمندان و دوستان نهایت عزیز و قدردانم.

سلام علیکم ورحمته الله برکاته.!

شب گذشته مورخ 27 دلو 1393 هجری خورشیدی

که برابر می شود به 16 فبروی 2015 میلادی هنگام که تصویر صفحه ای اجتماعی خود را عوض کردم

بعد از چند دقیقه شاعر بزرگوار استاد عزیزالقدر جناب محترم حسن شاه فروغ صاحب

بیت زیبا را پا تصویرم پُست کردند که از ایشان ممنونم.

بعد این بیت آغاز گر یک شاعره فی البدیه در میان خردمندانه شعر و ادب فارسی دری شد

که سر انجام ابیات زیبا و پر محتوای که مملو از نوازش بود به ماهیت تصویرم افزود.

خواستم که این مشاعره دلپسند و دلپذیر  را بدست رس کلیه دوستان و هوادارنم قرار دهم.

التماس دعا خیر


امپراطور



از جانبِ محمــود به ایـــــــاز بگوید

در دیده اى سلطان حُسن جاى ندارد


فروغ

درود به شاعر بلند قریحه کاکأ گرانقدرم محترم حسن شاه فروغ صاحب.!


خورشیدِ فروغِ ادب از حُسن تو خیزد

محمود در این بـــــزم خریـــدار ندارد


امپراطور

سلطانِ مرا لُطف وکرم خیلى زیاد است

داند که فـــروغ گرمـــــى بــــازار ندارد


فروغ

کاکأ بزرگوارم بی نهایت سپاس..!

-----------------------------------

ای پیر خرد،حُسن جوان بهر تو مایل

محمود به جـــــز غصه و ادبار ندارد


امپراطور

امپراتور عزیزم بسلامت باشد.

از متنِ غزلهاى تو ناگفته هویداست

اى عاشــق پاک، حاجت إظهار ندارد


فروغ

کاکأ جان شما با نوازش های ادبی تان همیشه مشوق من بوده اید از شما مشکورم

---------------------------------

در تــازه جوانی بخدا پیر شدم من

این عشق مگر دیده ای بیدار ندارد

امپراطور

 اى تازه جوان ازچه تو خود پیر بخوانى

در شهــــــرِ شما دُخت ز پیر عار ندارد


فروغ

استاد معظم شما بسلامت باشید.


---------------------------------

خون جگرم خواهدی آن حسن فرنگی

داند که چو من تازه گرفتـــــار ندارد


امپراطور

گر پیر تو باشى نتوان یافت جوانى

داند که بجُـــــز از تو خریدار ندارد


فروغ

با عرض سلام به هر دو دوست شیرین سخنم راستی که زیبا وقشنگ می سرایند...

تا پای فروغ است بمیدان نبردش

با لشکر محمود دیگر کار ندارد


جوهر

دل می پرد و سینه به آتش شده یکسان

در گلشن خود رخنـــــه ای دیوار ندارد


امپراطور


ازخانه راعی به شما عرض سلام باد

خیــــر است اگر راعی ام اشعار ندارد


جوهر

درود اکه بزرگوارم محترم نعیم جوهر صاحب و استاد گرانقدر محترم راعی صاحب.!

-----------------------------------

جوهر بخدا نقل و می و آب حیاتِ

محمـود تمــــایل به دل آزار ندارد


امپراطور

جوهر که شده وارد میدان تو محمود

بیچـــاره فروغ طاقت بسیــــار ندارد


فروغ


چشم بد دور امپراطور عزیز همیشه شاداب وجوان باشید

دل طاقت حیران دیدار ندارد

آینه ما جوهراین کار ندارد


راعی


فروغ صاحب شما بزرگوارید.!

----------------------------------

استاد خردمند و کمالات فروغ است

جوهر به سر خویش بدهکار ندارد


امپراطور

بر راعى بگوید که حداد قسم خورد

زین بعد به سیمین تو هیچ کار ندارد


فروغ

استاد راعی از مهر شما مشکورم

..................................

هم جوهر و هم آیینه در دست تو راعی

بیچـــــاره شد محمود، که دلدار ندارد


امپراطور


درخانه راعی دل بیچاره جوهر

مرهم بجز از کاسه آچار ندارد


جوهر

جوهر که بوَد نزدِ تو آینه چه کار است

آیینه دلان آیینـــــــه هـــــــر بار ندارد


فروغ

در شهر ادب تاج هنر داری تو جوهر

محمود به سر تاقیــــن و دستار ندارد


امپراطور


دیوانه شد از حسن و فروغ تو دراین ملک

هــــر کس که به آیینه اش، زنگــــار ندارد


امپراطور

محمود بگو نورِ فــــروغِ  دلِ ما را

یک دل چو دلم راعی سر شار ندارد


جوهر

ستایل ترا جامه و دستار نزیبد

آینه بجُز عکس تو این بار ندارد


فروغ

خیر ببینی اکه جان..

این طالع خوابیده ای محمود عزیزان

جز خامه ای تقدیر دیگر تار ندارد


امپراطور

سپاس فروغ صاحب.!

-------------------------

نه حسن فرنگ دیدم و نه گلشن تاتار

محمود دگــــــر میـــل به فرخار ندارد


امپراطور


صد شکوه دلم دارد وصد حیف که افسوس

در پیش رخت جــــــرئ‍ت گفتـــــــار ندارد


جوهر

ما را نکته ء نیست بجز تمجید محمود

کین یــــار گران بیشتر از این بار ندارد


سید هاشمی


چندیست که در گوشه غربت دل زارم

بر دیده تـــــر مونس وغمخوار ندارد


جوهر


فروغ عزیز..!

 ازطعنه حــداد من اندیشه ندارم

چربی سخنش گرمی بازار ندارد


راعی

هوش از سر من میبرد از شوخ چه سازم

جوهر چو من، دیوانه ای هوشیــــار ندارد


امپراطور

سوزد مرا هر دم جمال دوست شاید

لذت گرمی جانانـــــه را این نار ندارد


سید هاشمی

هاشمی حضور تو ز گل تازه تر افتاد

ابیات قشنگ تو گل است خــــار ندارد


امپراطور

از آتش عشقت دل صد پاره ای جوهر

بر زخم جگر داروی جــــــز نار ندارد


جوهر

سپاس از آقای هاشمی و اکه بزرگوارم جلالتمأب محمد نعیم جوهر صاحب.!

جوهر به کمال تو رسیدن هنری است

چون بیت تو هر قافیه تکرار ندارد


امپراطور

محمود جان قربان محبت گرم شما.!!!

از چاک گریبان دلم سر زده بیرون

فریــــــاد مرا یک دل بیمار ندارد


جوهر


خواهش می کنم اکه جان شما بزرگوارید.

-----------------------------------

گل گفتن و، گل دادن و، گل تازه گرفتن

کوه و، دمن و، ساحه ای هموار ندارد


امپراطور

یاریکه به دردم نخورد تا به دم مرگ

این مرغ دل بی وطنـــــــــم کار ندارد


جوهر

غنیمت است دمی با محمود و جوهر

ورنه رخنما طوطیست که منقار ندارد


سید هاشمی

امشب مگر ای هاشمی وزن تو بسنگ خورد

خیـــر است اگر تیــــــــر تو پیکار ندارد


امپراطور

بر سینه پر کینه دنیـــــای رقیبــــان

زهــــرِ سخنت را دهن مـــــار ندارد


جوهر


اکه جان من..!


----------------------------------

در بزم خردمند کسان حرف ادب است

چوکات سخن سنجـــــی کلنجار ندارد


امپراطور

سلطانم بسلامت باشد...

بر وصف تو فریاد زبانم شده عاجز

طوطی چو لبت حرف شکربار ندارد


جوهر

نهایت سپاس اکه جان.!

-----------------------------

از بحر کمالات تو جوهر همه دورند

ابیـــات فـــروانی تو آمـــار ندارد


امپراطور

از بس که مرا داغ جگر لاله نشان است

گلــــــــزار مرا لالــــه ای کوهسار ندارد


جوهر
آخ هی......

گر دلدل و شبدیز من از پای فتادست

صد حیــــف بخود دوار و بیطار ندارد


امپراطور


جوهر بچمن ناله کنان گفت به محمود

درد دل مـــــــا را دل افگـــــار ندارد


جوهر

سرفراز دارین باشی اکه جانم.!

-------------------------

نازم طبع موزون تو ای جوهر دانا

این فی البدیه شیوه ای اجبار ندارد


امپراطور

جز جوهر تو ای شه خوبان دوعالم

هر دل بدرت دیده خونبــــــــار ندارد


جوهر

در جوهر اشعار که خود پخته کلامی

لعل و گهـــــــرت معدن احجار ندارد


امپراطور


واه واه بیت دندان شکن.! مرحبا

از باغ عزیزان ریا کار در عالم

این سینه مرا یک گل بی خار ندارد

جوهر


هم مولوی و بیدل عصری تو به اثبات

افکـــــــــار ترا لعبـــت عیــــار ندارد


امپراطور


سلطان ره اهل سخن پرورِ عشقی

اشعــــــــار ترا محمود دربار ندارد


جوهر


سلامت باشید اکه جان..!


------------------------------

شعر و سخنت بیرق افراشته باشد

این را همگی کاکه علمدار ندارد


امپراطور

سوزد بدل از خود وبیگانه زند چنگ

فریــــــــــــاد تـــرا مرغ گرفتار ندارد


جوهر


شب نیمه شد و کابلیان رفته بخواب اند

جز من همـــــــگی دیده ای بیدار ندارد


امپراطور


 بی نور فروغ تو سخن ختم نگردد

جوهر به جهان بی تو طبگار ندارد


محمود جان شب بخیر خدا حافظ...
جوهر

سپاس اکه جانم کی میگذارمت

----------------------------

هر چند فروغ نیمه راه ماند و مرا رفت

انگشت به دندانـــــــــم و زنهار ندارد


امپراطور


محمود که افتاده سر کوه قناعت

از راه حرام لقمه به افطار ندارد


امپراطور


محمود جان شب ما روز خواهد شد.!!

با نوک قلم پاره کنند سینه دشمن

گر جوهرتو تیغ جوهر دار ندارد


جوهر

در نیمه? رَه یارِ خود هرگز نگذارم

ناوقت شده دیده اى بیدار ندارم


فروغ

درود به بزرگوار فروغ صاحب آرزومندم جسارت منا گستاخی مپندارند.

-------------------------------

چشمان ترا باشدی نور خرد و مهر

آن مستی که دیده ای بیمار ندارد


امپراطور
هریک گُلى سُرخ بدهند تحفه برایت

بیچاره فروغ تحفه بن آن یار ندارد


فروغ



بی برقی کابل بخدا کرد پریشـــــم

حرفیست که این قابل اظهار ندارد


امپراطور

از جوهرِ جوهر نشوَد قرض گرفتن

جوهر به سُخن آدم نــــــادار ندارد


فروغ

یک هوتلی آمد به همه دیگ بلا پُخت

این رهزن و این کوچی سماوار ندارد


امپراطور

از شیر و شکر های شما کام شرین شد

کیفی که از آن نمودم، مقــــــــدار ندارد


تنویر

درود به جناب محترم اصغر تنویر..!


------------------------

تنویر کمال تو بوُدَ لایق هر چیز

هر بیت تو در قافیه سمسار ندارد


امپراطور

آن بود که بیان سخن دل نمودم

تنویر که سواد فن اشعار ندارد


تنویر

تنویر به افکار تو بس حرف زیاد است

محمود به این گفتـــــه اش انکار ندارد


امپراطور

پیام جیم به میم میرسد هردم

چرا فروغ دیده ما جِرارندارد


راعی


جناب محترم کاکأ عزیزالقدرم محترم استاد محمد راعی صاحب از شما مدیونم.


--------------------------

راعی که بزرگی ادب شعر و سخن است

لیکن به من سوختـــــه اسفار ندارد


امپراطور

فروغ گلشن خاکم همیشه خندان باد..

درعشق وطن نور فروغ دل محمود

از مردن وسنگسار شدن عار ندارد


جوهر

شمشیر تو باشد به نیام سخن هرجا

تا می کشی در جنگ کس اعتوار ندارد


امپراطور


جوهر و فروغ نابغه ای بزم ادب است

در گفته ایشان ذره ای اضرار ندارد


امپراطور

عزیز همه دلها امپراطور گرامی رابدیده میبوسم


ازدیدن رویت دل آینه فروریخت

هرشیشه دلی طاقت اسفار ندارد


راعی

سپاسمندم حضور انور بزرگان هستم.

----------------------

در آتش تب سوختم و ناله نکردم

محمود به سر لطفِ پرستار ندارد


امپراطور

راعى بنمود ختم همه گفت و شنود را

هر آنچه بوَد واقعیت أذکــــار ندارد


فروغ


در کوی خراب فتـــــــادیم و نگفتیم

راعی و فروغ بهر من انظار ندارد


امپراطور


در حویلی گاو خانه ای ملت شده اند جمع

دزدان بد اندیشــــی که افســــار ندارد


امپراطور

به رنده و به تیشه کنم ختم سخن را

این قافیــــــه ها حاجت نجار ندارد


امپراطور

ختـــــــــــــم مشاعره

-------
--
-

۱۳۹۳ بهمن ۱۹, یکشنبه

جهان عشق

دلم
مانند یخ بندان قطب شمال فســـرده است...

        برای گرم شدنش نکوش، تا جهان عشق زیر آب شود.
امپراطور

۱۳۹۳ بهمن ۱۷, جمعه

به درت آمـده و تـَک تـَکِ بسیـار زنم


به درت آمـــــده و  تـَک تـَکِ بسیـــار زنم
خویش را از همــــگی کـــرده طلبکار زنم
بسر کوچه ای تو رفته نشینـم شب و روز
سرمـه از خاک رهت با همـــه اِصرار  زنم
می کنم عربـده و ناله و فریــــاد همه جا
به امیـــدی که بیـــایی خـوده بیمـار زنم
بر مهمانیت ای مـــه رخِ شیرین حرکات
ســرِ خود در قــــــدمِ نـــازِ تـــو ایثار زنم
جگـــرِ خویش کبــــابِ ســـر آتش سازم
تا شود خوشمــزه در کاسه ای آچار زنم
عرقت آبِ حیات است و تنت ساغــرِ می
قـــدحِ پی به پی از لعـــلِ شـکر بار زنم
حاســـدان را بکنـــم کــور نه بینند رویت
بد و بدخواهی ترا کشتــه سری دار زنم
ورق از پرده ای چشمان و قلـم از مژگان
نام تـو در دل هـــر نامـــه و اشعــار زنم
بگیـــرم تا بـه دمِ مرگ تـــرا در آغـــوش
از لب و از دهنـت بوســـه به تکــرار زنم
جُز مَلک هـم نوع دیگر بجهان نیست ترا
من به این حدس نیکو حرف سـزاوار زنم
می شوی از من آخـر بکجا خواهی رفت
دیــگر از هـر دو جهان پشت به ادبار زنم
شهـــی آرامشِ محمـود بیــــا منتـظرم
من سریـــری تو  میــان گل و گلزار زنم

-------------------------
--
جمعه 17 دلو 1393 هجری آفتابی
که برابر میشود به 06 فبروی 2015 میلادی
ســــــــــــرودم
احمد محمود امپراطور
کابل/افغانستان

۱۳۹۳ بهمن ۱۵, چهارشنبه

مجنون و لیلا


ترا مجنون شـــدم میــدانی یا نه؟
ترا ماننــــد لیــــــلا دوست دارم
امپراطور

ترا تنهای تنهــا دوست دارم


ترا تنهـــــای، تنهــــا دوست دارم
ترا امــــروز و فـــــردا دوست دارم
ترا از هر چــه بهتــــر می پسندم
ترا چون پیــــر و مـولا دوست دارم
ترا از عاشقـــــان، عاشق ترم من
ترا تا حـــــد یکتـــــا دوست دارم
ترا مانـــده ای لعــــلِ بدخشـــان
ترا تا هست دنیـــــا دوست دارم
ترا من می پرستـــــم سرور نازم
ترا در خواب و رویـــأ دوست دارم
ترا ای گیســــو افشـــــان دلآرام
ترا پنهــــان و پیــــدا دوست دارم
ترا روشن تــــر از مهتـــــاب بینم
ترا خورشیـــد زیبـــا دوست دارم
ترا دل خواهـد وجان خواهد و روح
ترا شـــورِ نفس  هـا دوست دارم
ترا مجنون شـــدم میــدانی یا نه؟
ترا ماننــــد لیــــــلا دوست دارم
ترا ایمـــانِ ملـــکِ عشـــق دانم
ترا بهـتر ز تقــــــــوا دوست دارم
ترا در بستـــــــرِ آرامشــی شب
ترا با شعــر و معنــا دوست دارم
ترا جان خـــودم میـــــدانم و بس
ترا شـــرحِ معمـــــا دوست دارم
ترا محمود می خواهد شب و روز
ترا تا ختــــــم پهنــا دوست دارم

-------------------------
چهار شنبه 15 دلو 1393 هجری آفتابی
که برابر میشود به 04 فبروری 2015 میلادی
ســــــــــــرودم
احمد محمود امپراطور
کابل/افغانستان